در این مطلب به دو اجرایی میپردازیم که بعد از جشنواره تئاتر فجر به صحنه رفتند و با لحنهای متفاوت، تلاش کردند به انسان معاصر و درد و رنجی که میبرد بپردازند. این دو نمونه میتواند برای فهم کیفیت بازنمایی وضعیتهای فرودستی و تحت ستمبودگی انسانها در زمانه حال به میانجی تئاتر مفید باشد.
نمایش «تارتف» مهرداد کورشنیا به شکلی خلاقانه و موجز، مدرنیزاسیون ناموزون پهلوی اول را دستمایه روایت قرار داده است.
تاکنون بیش از دهها بار این نمایش یا اقتباسهایی از آن اجرا شده است ولی اینبار مرجان آقانوری توانسته است با خوانشی زنانه و اجرایی دگرگونه، نمایشی را روی صحنه بیاورد که از بینش عمیق او نسبت به موضوعات پیرامون و شناخت دقیقش از نمایشنامه نشأت میگیرد.
سال عجیب ۱۴۰۳ به پایان رسید و حال میتوان با اندکی شک و اطمینان، به قضاوت اجراهایی پرداخت که در این میان حرف تازهای داشتند و با تمام محدودیتهای پنهان و آشکار اجتماعی و سیاسی، تلاش کردند نسبت به فرمهای اجرایی گذشته، شیوههای کمترشناختهشدهای را بر صحنه آورده که خلاق باشد و به فضای رخوتناک تئاتر این روزهای ما، شور و حال تازهای ببخشد.
ژن زامبی با برخورداری از متن مناسب و فضای کمیک خود، همچنین با بهره بردن از بازی خوب بازیگرانِ یکدست و پرتوانش آنچه را که از قول بکت آمد، تحقق بخشیده است.
نمایش «بیپدر» به کارگردانی محمد مساوات، با روایتی ضد پیرنگ و فضایی ماکابر، تلاش میکند زیست انسان معاصر را به چالش بکشد.
اجرای «احتمال وقوع قتل» در این وانفسای آثار خوب کمدی، یک پیشنهاد اجرایی قابل اعتناست که میبایست قدرش دانست و در صورت امکان به دیگران هم توصیه کرد.
مهدی رضایی به سراغ داستان بلند «موشها و آدمها» جان اشتاینبک رفته و با رویکردی وفادارانه به متن کتاب، تلاش کرده روایتی تماشایی بر صحنه تئاتر خلق کند و روایتگر آدمهای فرودستی باشد که در دوران مدرن، نام و نشان چندانی از خود نداشته و برای بقای خویش، تن به کارهای سخت و توانفرسا میدهند.
قطبالدین صادقی در نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» عناصری از انواع نمایشهای سنتی ایرانی را در یک قالب نو و بسیار جذاب آمیخته و به این ترتیب با آمیزش کهنه و نو، سنتی و مدرن، رویکردی پستمدرن در پیش گرفته است.
این هفته به دو اجرایی میپردازیم که این شبها در کلانشهر تهران بر صحنهاند و پذیرای مخاطبان آثار کمدی. جالب آنکه کارگردانان این دو اجرا هر دو زن بوده و میتوان با نگاه به سیاستهای اجراییشان، تاحدودی از دغدغه زنانه در فضای کلی تئاتر پایتخت آگاه شد و به قیاس با رویکردهای مردانه نشست.
اجرای نمایش «من» در سالن کاخ هنر، بار دیگر مسئله «هویت» را برای انسان تنهای امروزی طرح کرده و تصویری تاریک از آینده بشریت ترسیم میکند.
نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
نمایش جمع و جور آگهی که عنوانش نمیتواند کاربرد کلی اثر را بازبتاباند و بیشتر به یک پروپاگاندای تئاتری شبیه است تا یک عنوان موسع هنری، در واقع یک دراماتورژی کامل نیز هست و ما این همه را مدیون تیم مجرب مهدی ارجمند و بازیگرانش هستیم.
کارگردان با گسترش ظرفیتهای اجرایی نمایشنامه و فضاسازی متفاوت به دنبال تماشاییتر کردن لحظه به لحظه اجراست.
اجرای «ژاک یا تسلیم» با حضور بازیگران جوانی که همدلانه تلاش کردهاند نقبی خلاقانه به جهان یونسکو بزنند کمابیش با اهمیت است. از یاد نبریم که آثار یونسکو در ظاهر امر، سطحی به نظر میآیند اما کماکان دشواریاب و تفسیرپذیر هستند و بیشک معاصر کردن این اتمسفر فهمگریز، به بصیرتهای تازه و رویکردهای تجربهنشده احتیاج دارد.
در این مطلب به دو اجرایی میپردازیم که به تازگی بر صحنه بودند و توانستند به نسبت رضایت تماشاگران را جلب کرده و لحظات خوبی را خلق کنند. از دو کارگردان که محصول دانشگاه تهران هستند و فعال این عرصه پر از ماجراجویی و خطر.
او گم شده، فراموش شده و حتی شاید بشود گفت نیست شده، اما بعدتر از همه اینها این است که کسی هم دلش برایاش تنگ نمی شود و دنبالش نمیگردد.
در این مطلب به شکل کوتاه دو اجرای مهم این روزها را بررسی کردهایم. اجراهایی از دو نویسنده قدر جهان ادبیات: ایبسن و داستایفسکی. غولهایی که میتوانند کوهها را با قلم جادویی خویش جابجا کنند. نادر برهانیمرند و اشکان خیلنژاد از دو نسل تئاتری کشور میآیند اما به راستی که صاحب سبک و سلیقه بوده و قسمتی از تاریخ تئاتر این کشور را ساختهاند.
در این مطلب به سه اجرایی میپردازیم که این شبها میزبان مخاطبان حرفهای تئاتر بوده و به نسبت فروش خوبی داشتهاند. اجراهایی از نسل جوان تئاتر کشور که سودای جهانیشدن دارند و تن به ابتذال نمیدهند.
نمایش «بعد از افتادن» حسین حسینیان را میتوان ذیل زندگی شهری و استلزاماتش صورتبندی کرد. مواجههای مابین خانوادهای از طبقه متوسط شهری با پیک غذای یک رستوران که برای تحویل سفارش مشتریانش به خانهشان مراجعه کرده و بیآنکه اجازه بگیرد به حریم آنان وارد شده است.
نمایشنامه «یخزده» در باب آدمهایی است که زندگیشان بهعلت قتل دخترکی خردسال برای همیشه تغییر کرده و این روزها مجبورند مدام در باب گذشته، حال و آینده زندگی لب به سخن گشوده و از چرایی برآمدن وضعیتی چنین پیچیده و تحملناپذیر بپرسند.
کارگردان هر دو نمایش با اجراهایی استاندارد کم و بیش توانستهاند رضایت مخاطبان خود را جلب کنند.
نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
دومین پروژه همکاری حمید رحیمی در جایگاه کارگردان و جعفر غلامپور به عنوان نمایشنامهنویس، اجرایی است مبتنی بر اغراقهای بدنی و فضاسازیهای هراسآور مکانی. متن نمایشنامه با نگاهی به «ساحرهسوزان» آرتور میلر نوشته شده و تلاش دارد وضعیت انسانهایی را بیان کند که گرفتار حاکمان طماع و بیرحم سیاسی شده و به غیر از تبعیت محض از نهاد قدرت راهی پیش روی خود ندارند وگرنه مشمول حذف و طرد میشوند.
سالها از جنگ تحمیلی عراق بر ایران میگذرد و این مساله، پرداختن به حوادث آن دوران را برای هنرمندانی که تجربه بیواسطهای از جنگ نداشته و میل آن دارند که اثری در این زمینه خلق کنند، بیش از پیش دشوار کرده است.
کارگردان به خوبی توانسته از پس اجرای دشوار نمایشنامهی بکت برآید، زیرا او با تسلط در کار خویش و تفسیر و نگاه عمیق از متن و با ایجاد هارمونی در کلیهی عناصر اجرایی نمایش، اعم از طراحی صحنه، لباس، طراحی نور و موسیقی، موفق شده میزانسی باورپذیر را فراهم آوَرَد و معناباختهگی زندهگی بشر معاصر را تصویر کند؛ میزانسنی که ناشی از ایدههای خلاقانهی صحنهپردازاش محسوب میشود و ریتم اجرایی درست، دقیق و متناسبی را برای تئاترش پدید میآورد.
آشا محرابی، بهعنوان یک کارگردان زن، رویکردی محافظهکارانه به مفهوم اجرا دارد و تلاشی که به انجام رسانده، نمایشی است متعارف که چندان به تجربهگرایی گشوده نیست. درواقع در اجراهای مبتنی بر بازنمایی رئالیستی رویدادها، میتوان شیوه اجرایی سربهراهی را به تماشا نشست که توان بحرانی کردن روح زمانه تئاتر را ندارد.
نمایش منگی، نشخوارهای ذهن فردی وسواسی است که با نگاه نهیلیستی به اجرا درآمده و بهطور کلی هم اجرای موفقی است که با تمرین بسیار زیاد و فشار مضاعف بازیگر میتواند آنچه نویسنده در ذهن داشته است را بازسازی کند.
مشکل این اجرا به مانند آثار قبلی آرش سنجابی، روایتگری بجای بیانگری است. به دیگر سخن، صحنهها بیش از آنکه از طریق کنش بدنی متعین شوند، به میانجی زبان، تعریف میشوند. گفتاری که مبتنی بر شاعرانگی است و همراه میشود با مصرف انبوهی گزینگویه و تاملات شبهفلسفی. به عبارت دیگر اگر این اجرا از خصلت دراماتیک بودن دست بردارد و فیالمثل نمایشی پستدراماتیک باشد، میتواند به اجرایی موفقتر بدل شود.
زنجانپور با انتخاب متنی چالشبرانگیز به پشت پرده مناسبات فاسد صنعت سرگرمیسازی سینما و تئاتر ما نقب زده است.
اجرای «ناصدا»، نویدبخش یک آینده روشن برای مهدی برومند است، اگر که جسارت بیشتری کند و به سوی نمایشنامههایی برود که بیش از کلام به فضاسازی میدان میدهند.
بوروکراسی در جهان مدرن برای نظمبخشی به امور جاری زندگی بهوجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.
مرتضی میرمنتظمی در مسیری که برای به صحنه بردن مالی سویینی انتخاب کرده، نسبت به گذشته، ریسکپذیرتر و تجربیتر شده است. جسارت او را باید ستود و این تغییرات را به فال نیک گرفت. اما از طرف دیگر میتوان این انتظار را داشت که متن نمایشنامه بدون حذفیات بر صحنه آید و زمان طولانی اجرا، موجب عقبنشینی گروه اجرایی نشود.
سعید کریمی در مقام کارگردان بار دیگر سراغ هنریک ایبسن رفته و این روزها اجرایی از نمایشنامه «جنزدگان» را در سالن اصلی مولوی به صحنه برده که حالوهوایی اکسپرسیونیستی دارد و بهواقع در تخالف با رئالیسم قرن نوزدهمی ایبسن معنا مییابد.
حسن معینی میل دارد یک اجتماع تئاتری بسازد که مابین اجراگر و تماشاگر، امکان تعامل وجود داشته باشد. سنت نمایشهای ایرانی و اجراهایی که از دل سنتهای محلی بیرون آمدهاند اغلب مبتنی بر این تعاملپذیری بودهاند.
مهیاری با روایتِ عشق چهار الاغ به یک طاووس، تمثیل کنایی «عشق خرکی» را به داستان و اجرایی مدرن میرساند.
جلال تهرانی استاد ساختن موقعیتهای نادر اجتماعی است و اینجا هم از طریق یک جغرافیای نامتعارف و ملاقات دو نفر در یک وضعیت خاص، میل آن دارد که اجرایی مبتنی بر اتصال با امر غریب بسازد.
نمایش «ناسور» با مرگی شاعرانه پایان میپذیرد. افراد در گورهای خود آرمیده و با دستانی بر گوش، انتزاعشان را از جهانی اینچنین خشن اعلام میکنند. پس جای تعجب نخواهد بود که این نمایش هم نظریه رهایی نداشته باشد و مقهور مناسبات ویرانگر زمانهاش شده باشد. ناسور زخمی است چرکین و ورمکرده.
اجرایی چون «قلب نارنگی» را هوایی تازه در این وانفسای تئاتر بدنه دانست كه توانسته فضای مفرحی را برای تماشاگران ترتیب دهد و به دام ابتذال نیفتد. اینكه با تمرین زیاد، همدلی گروهی و امكانات محدود بشود اثری در خور تولید كرد قابل ستایش است.
نمایش آدمبچه حرکتی است جسورانه از جابر رمضانی که به دوران کودکی ما انسانها میپردازد و از یک منظر تازه، با کنار هم قرار دادن بزرگسالی و نوجوانی، این نکته را تذکار میدهد که نمیتوان به راحتی از دوران حساس کودکی گذشت و سراسیمه، بنابر منطق پیشرفت در سرمایهداری، به سوی موفقیت در بزرگسالی تاخت.
شخصیت اصلی نمایشنامه که میخواهد از حقیقت و راستی در مقابل جامعه و رفتارهای برآمده از دروغ مقابله کند، دشمن به حساب میآید. در چنین موقعیتی است که استوکمان در نمایشنامه ایبسن میگوید: «حق با اکثریت نیست، بلکه با فرد است؛ فردی که نه تنها حاضر نیست رفتار برآمده از دروغ را بپذیرد، بلکه علیه آن اقدام میکند.»
دو زن که با ترتیب زمانی و با تعلیقی ساده در دو کیسه یا گونی پلاستیکی بزرگ سکنی گزیدهاند و قشر فرودستی را بازتولید میکنند؛ نمایش «بازی بیکلام۲» نقدی سیاسی بر طبقه زبالهگرد کنونی جامعه است.
در هر دو اجرا، بیشوکم زبان انگلیسی به مثابه «فاصلهمندی» و «دیگریسازی» عمل میکند. اما در نهایت، پرسش هر دو اجرا، در رابطه با ضرورت آموختن زبان انگلیسی برای ایرانیان همچنان مفتوح باقی میماند بیآنکه پاسخ درخوری یابد.
این اجرا قدمی است رو به جلو برای کارگردان این نمایش، اما شهاب مهربان برای ادامه مسیری که انتخاب کرده احتیاج دارد فهم خود را از اجتماعی که روایت میکند، گسترش دهد. مطالعات جامعهشناختی و اتخاذ سیاست بازنمایی طبقات اجتماعی از مهمترین اولویتها در این عرصه است.
این روزها بار دیگر شاهد یکی از بازتولیدهای تئاتری چند سال اخیر هستیم. امین اسفندیار در مقام نویسنده و کارگردان بعد از سالها که از اجرای نمایش «فردا» در سالن کوچک تالار مولوی میگذرد، تصمیم گرفته با همان بازیگران، نمایش «فردا» را به صحنه آورد و اینبار در سالن «کاخ هنر» میزبان مخاطبان باشد.
میتوان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که میخواهند نقبی به درون سازمانهای مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویتزدایی از انسانهایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شدهاند.
کار و وجود شخصیتی چون بهرام بیضایی، فرهنگ هر ملتی را غنا میبخشد و آن را برای آیندگان حفظ میکند. ما قدردان او هستیم و او باوجود همه بیمهریهایی که دیده، همچنان استوار و قوی به راهش ادامه میدهد. وجود نازکش آزرده گزند مباد.
نمایش «بیپایانی» صحرا فتحی را میتوان نمونهای آشنا از تئاترهایی دانست که مناسبات گذشته را تکرار میکنند تا این مسئله گوشزد شود که مردسالاری حاکم بر جامعه همچنان در حال بازتولید است و پیشرفت چندانی در زمینه بهبود حقوق زنان مشاهده نمیشود.
«بچه» نمایشی پرانرژی و تماشایی است اما نظریهای برای رهایی و ترسیم یک جهان اتوپیایی ندارد.
مارتین مکدونا، نویسنده نامآشنایی است در ایران و عرصه تئاتر کشور بیوقفه به نمایشنامههای این نویسنده صاحب سبک ایرلندی اقبال نشان داده و در بازنمایی خشونت فیزیکی و جفنگبودگی آثارش، اهتمام شایان توجهی از خود نشان داده است.