الیکا عبدالرزاقی پس از تجربه «هملت»، اینبار با اجرایی موسیقیمحور از تراژدی جاودان «شاه لیر» در سالن اصلی تئاتر شهر حاضر شده است؛ نمایشی پر زرقوبرق و پُر بازیگر که میان فرم، احساس، و موسیقی، لیر را با مخاطب طبقه متوسط امروز آشتی میدهد.
در روزگاری که تئاتر رسمی کشور در گرداب ابتذال، سانسور و سرمایهسالاری فرو رفته، اجرای نمایشی ساده اما تأملبرانگیز از گروهی دانشجوی مشهدی در تالار مولوی، بار دیگر نشان داد که تئاتر دانشگاهی هنوز نفس میکشد. نمایش «کولر» با نگاهی بیپیرایه اما عمیق، تصویری از تنهایی، شکست روابط اجتماعی و گسست انسان معاصر از مفهوم دوستی ارائه میدهد؛ آن هم در بلندترین نقطه یک خانه، جایی که کولر از کار افتاده اما «بامداد خمار» هنوز در پی نسیمی از رفاقت است.
نمایش عزادار به کارگردانی امیر نجفی با بهرهگیری از ساختار پستدراماتیک و نگاهی روانتحلیلی، روایتی پرتنش از سوگ، فقدان و فروپاشی نقشهای خانوادگی ارائه میدهد. اثری که بهجای نمایش مرگ، به بازنمایی خالیبودن و تقلای بیثمر برای پر کردن آن میپردازد؛ روایتی تراژیک و گروتسک که تماشاگر را در چرخهای بیپایان از انکار و شبیهسازی گرفتار میکند.
نمایش جغد به نویسندگی و کارگردانی سعید حسنلو، اقتباسی ایرانی و جسورانه از فیلم «زندگی دیگران» است؛ نمایشی با طراحی صحنهای نوآورانه و بازیهایی چشمگیر که بهویژه در ارائه مفهوم «نظارت» و «خفقان» در فضای سیاسی و هنری موفق عمل میکند. حسنلو با نگاهی زنمحور، فراتر از روایت انسانی فیلم اصلی، تمرکزش را بر سانسور، سرکوب و حق حذف زنان در تئاتر مردسالارانه امروز معطوف کرده است.
در میان اجراهای متنوع هشتمین جشنواره ملی تئاتر دانشجویی «اردیبهشت» دامغان، نمایش «خط چشم» به کارگردانی نازنین سالاریفر، با اقتباسی خلاقانه و رادیکال از «کودک مدفون» سام شپارد، به اثری متفاوت بدل شد. نمایشی که با درآمیختن گروتسک، ابزورد، و طنزی سیاه، فروپاشی یک خانواده ایرانی را در فضایی بارانی و جفنگ، با لحنی جسورانه و اجرایی خوشریتم به تصویر کشید.
نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، خوانشی جسورانه و پستدراماتیک از «هملت» شکسپیر است که به جای وفاداری به متن اصلی، بر واسازی رویداد اجرایی تمرکز دارد. در این اثر، شبح هملت از تابوت تاریکی برمیخیزد تا در جهانی از فساد و تباهی، مخاطب را به رویارویی با «امر واقعی» دعوت کند و با دستکاری لذت تئاتری سنتی، تجربهای متفاوت رقم بزند.
نمایش «در انتظار گودو» به کارگردانی امیرحسین جوانی، این روزها در تئاتر لبخند روی صحنه است و با رویکردی متفاوت نسبت به جنبههای فلسفی و جدی متن ساموئل بکت، سعی در جذب مخاطب عام دارد. این اجرا که مورد استقبال گسترده نیز قرار گرفته، از کمدی موقعیت و فضای اسلپاستیک بهره میبرد تا از ملال مخاطب جلوگیری کند، اما این رویکرد پرسشهایی را درباره وفاداری به عمق اندیشههای بکت و تأثیر آن بر ذائقه تماشاگران جدید تئاتر مطرح میکند.
در روزهای پررونق تئاتر بهاری، مصطفی کوشکی پس از مدتها دوری از صحنه، با خوانشی تازه از «نکراسف» ژان پل سارتر به تئاتر ایرانشهر بازگشته است. این نمایش که با همکاری مهدی کوشکی دراماتورژی شده، با تکیه بر کمدی موقعیت و بهرهگیری از فضای جفنگ سیاسی، توانسته نگاهی نو به این اثر کلاسیک ارائه دهد و نظر مخاطبان را به خود جلب کند.
نمایش «رام کردن اسب چوبی» به کارگردانی سینا رازانی، از سوی همایون علیآبادی، منتقد تئاتر، به عنوان یک «لودگی تمامعیار» مورد نقد جدی قرار گرفته است. علیآبادی معتقد است که علیرغم تلاش بازیگران و کارگردان، عدم شناخت کافی از ژانر فارس، کار را به یک «کمدی-تراژدی کمرمق» تبدیل کرده است.
نمایش «زندانی در دانمارک» به کارگردانی محمد مساوات، روایتی آوانگارد و زبانبنیاد از هملت است که با ساختاری اپیزودیک و زبانی آرکاییک، از دل تاریکی برمیخیزد تا شکواییهای علیه بیعدالتی و انحطاط اخلاقی سر دهد. این اجرا با تلفیق زبان دراماتیک شکسپیری و «شعر اجرایی» معاصر، تجربهای نو از تئاتر شاعرانه را به ارمغان میآورد.
در حالی که گرمای بیسابقه اردیبهشت و نگرانیهای ناترازی انرژی بر زندگی تهرانیها سایه افکنده، سالنهای تئاتر پایتخت با اجرای آثاری چون «شک» به کارگردانی کورش سلیمانی، «آشپزخانه و متعلقات» به کارگردانی شهره سلطانی و «کتابخانه نیمهشب» به کارگردانی محمد ملکشاهی، همچنان پذیرای مخاطبان هستند. مروری بر این اجراها و تاثیر چالشهای اقتصادی و اجتماعی بر هنر نمایش.
اجرای بحثبرانگیز تئاتر «امشب به صرف بورش و خون به روایت نازنین» به کارگردانی صابر ابر و نویسندگی مهدی یزدانیخرم در باغ کتاب تهران، روایتی زنانه و متفاوت از داستان بلند «نازنین» داستایوفسکی را به صحنه میآورد. این نمایش تکگویی، با بازی الهام کردا در نقش نازنین، به واکاوی سرنوشت تراژیک و عاملیت زنانه در جهانی مردسالار میپردازد.
نمایش «ملتبلون» به نویسندگی و کارگردانی مهرداد قیومی که این شبها در سالن دو مجموعه تئاتر لبخند روی صحنه است، تلاش دارد تا به بازنمایی انسان پساکرونایی بپردازد، اما به نظر میرسد در فرم و اجرا بیشتر وامدار تئاترهای پیش از پاندمی است و درگیر هراسهای ذهنی و اکسپرسیونیستی یک استاد دانشگاه میشود.
نمایش "کار خرگوش" به کارگردانی مهدی نصیری، اجرایی متفاوت از دیالکتیک روابط انسانی را به نمایش گذاشت و با استقبال تماشاگران روبرو شد. این اثر، با تمرکز بر صداقت بازیگران و پویایی متن، شبی به یادماندنی را برای حاضران رقم زد.
میتوان از تماشای اجرای جگر هندی لذت برد و صد البته چندان شگفتزده نشد. این نکته مهمی است که همچنان کارگردانی چون رحمت امینی در استفاده از فرمهای اجرایی، دست به عصا حرکت میکند و بیشوکم بر امر متعارف تکیه دارد. شوخیها و ساختارشکنیهای نمایشهایش بر مدار امر آشنا میچرخد و به قولی نه سرد است و نه گرم چراکه ولرم بودن برازندهترین خصلتی است که میتوان به اجراهای رحمت امینی داد و به هنگام تماشا کردنشان، به دشواری و مخاطره نیفتاد.
تئاتر ایران در این روزهای پرابهام و بلاتکلیفی، با چالشهایی همچون کمبود تماشاگر و دستاوردهای کمثمر مواجه است. دو نمایش "بازی آنتیگون من" و "بازخند" به عنوان نمونههایی از آثار تجربی در شرایط فعلی، از تلاشهای تازه برای جلب توجه مخاطبان سخن میگویند، اما سوال اصلی اینجاست که آیا این آثار توانستهاند تغییری در وضعیت کنونی تئاتر ایجاد کنند؟
در اینجا با تمرکز بر منودرامِ «جایی که گوزنها آواز میخوانند» نوشته مهدی غلام حیدری به کارگردانی و با اجرای نادر فلاح که از بهمن ماه در سالن شیشهای عمارت هما روی صحنه است، سعی بر آن است که با ارجاع به یک نمونه اجرایی با تمرکز بر سوالات مذکور، این منودرام را از منظر ژانر و نسبت آن با مخاطب خود مورد ارزیابی قرار دهیم.
هر چند کالیگولای مهرداد مصطفوی به لحاظ روایت، غنای نمایشنامه کامو را ندارد، اما به لحاظ اجرایی، توانسته حال و هوای تئاتریتری خلق کند و تماشایی باشد.
حسین خدایاری اگر جسارت بیشتری به خرج دهد و به لحاظ فرم اجرایی، تجربیات تازهای را امتحان کند بیشک میتواند یکی از کارگردانان جوانی باشد که به مناسبات کارگری میپردازند تا شاید واقعیت تلخ و پنهان این قبیل فضاها را بیش از گذشته عیان کنند. در همان دقایقی که نامهها به مقصد نمیرسند و امیدهای واهی به رسواییهای کوچک و بزرگ ختم میشود.
پشتکوهی با تمرکز بر این بخش کمرنگ تاریخ کشورمان، سعی دارد بهواسطه اجرای خود تلنگری به شهروندان این مرز و بوم زند: که تاریخ همواره قابل تکرار است. نکته حائز اهمیت دیگر که پشتکوهی در این اجرا بر اساس حوادث سالهای گذشته کشور با هوشیاری بر آن تاکید دارد، زنان و کنشگری آنها بر علیه استعمار و تجاوز است.
در این مطلب به دو اجرایی میپردازیم که بعد از جشنواره تئاتر فجر به صحنه رفتند و با لحنهای متفاوت، تلاش کردند به انسان معاصر و درد و رنجی که میبرد بپردازند. این دو نمونه میتواند برای فهم کیفیت بازنمایی وضعیتهای فرودستی و تحت ستمبودگی انسانها در زمانه حال به میانجی تئاتر مفید باشد.
نمایش «تارتف» مهرداد کورشنیا به شکلی خلاقانه و موجز، مدرنیزاسیون ناموزون پهلوی اول را دستمایه روایت قرار داده است.
تاکنون بیش از دهها بار این نمایش یا اقتباسهایی از آن اجرا شده است ولی اینبار مرجان آقانوری توانسته است با خوانشی زنانه و اجرایی دگرگونه، نمایشی را روی صحنه بیاورد که از بینش عمیق او نسبت به موضوعات پیرامون و شناخت دقیقش از نمایشنامه نشأت میگیرد.
سال عجیب ۱۴۰۳ به پایان رسید و حال میتوان با اندکی شک و اطمینان، به قضاوت اجراهایی پرداخت که در این میان حرف تازهای داشتند و با تمام محدودیتهای پنهان و آشکار اجتماعی و سیاسی، تلاش کردند نسبت به فرمهای اجرایی گذشته، شیوههای کمترشناختهشدهای را بر صحنه آورده که خلاق باشد و به فضای رخوتناک تئاتر این روزهای ما، شور و حال تازهای ببخشد.
ژن زامبی با برخورداری از متن مناسب و فضای کمیک خود، همچنین با بهره بردن از بازی خوب بازیگرانِ یکدست و پرتوانش آنچه را که از قول بکت آمد، تحقق بخشیده است.
نمایش «بیپدر» به کارگردانی محمد مساوات، با روایتی ضد پیرنگ و فضایی ماکابر، تلاش میکند زیست انسان معاصر را به چالش بکشد.
اجرای «احتمال وقوع قتل» در این وانفسای آثار خوب کمدی، یک پیشنهاد اجرایی قابل اعتناست که میبایست قدرش دانست و در صورت امکان به دیگران هم توصیه کرد.
مهدی رضایی به سراغ داستان بلند «موشها و آدمها» جان اشتاینبک رفته و با رویکردی وفادارانه به متن کتاب، تلاش کرده روایتی تماشایی بر صحنه تئاتر خلق کند و روایتگر آدمهای فرودستی باشد که در دوران مدرن، نام و نشان چندانی از خود نداشته و برای بقای خویش، تن به کارهای سخت و توانفرسا میدهند.
قطبالدین صادقی در نمایش «سفرنامه آبجی مظفر» عناصری از انواع نمایشهای سنتی ایرانی را در یک قالب نو و بسیار جذاب آمیخته و به این ترتیب با آمیزش کهنه و نو، سنتی و مدرن، رویکردی پستمدرن در پیش گرفته است.
این هفته به دو اجرایی میپردازیم که این شبها در کلانشهر تهران بر صحنهاند و پذیرای مخاطبان آثار کمدی. جالب آنکه کارگردانان این دو اجرا هر دو زن بوده و میتوان با نگاه به سیاستهای اجراییشان، تاحدودی از دغدغه زنانه در فضای کلی تئاتر پایتخت آگاه شد و به قیاس با رویکردهای مردانه نشست.
اجرای نمایش «من» در سالن کاخ هنر، بار دیگر مسئله «هویت» را برای انسان تنهای امروزی طرح کرده و تصویری تاریک از آینده بشریت ترسیم میکند.
نمایش بیپدر به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات در سالن لبخند در حال اجراست. این نمایش برگرفته از داستان آشنای شنگول، منگول و حبهانگور است ولی با پیکربندی متفاوت. این پیکربندی داستانی به موضوع از خودبیگانگی میپردازد، موضوعی که در چندین وضعیت قابل تعمیم است.
نمایش جمع و جور آگهی که عنوانش نمیتواند کاربرد کلی اثر را بازبتاباند و بیشتر به یک پروپاگاندای تئاتری شبیه است تا یک عنوان موسع هنری، در واقع یک دراماتورژی کامل نیز هست و ما این همه را مدیون تیم مجرب مهدی ارجمند و بازیگرانش هستیم.
کارگردان با گسترش ظرفیتهای اجرایی نمایشنامه و فضاسازی متفاوت به دنبال تماشاییتر کردن لحظه به لحظه اجراست.
اجرای «ژاک یا تسلیم» با حضور بازیگران جوانی که همدلانه تلاش کردهاند نقبی خلاقانه به جهان یونسکو بزنند کمابیش با اهمیت است. از یاد نبریم که آثار یونسکو در ظاهر امر، سطحی به نظر میآیند اما کماکان دشواریاب و تفسیرپذیر هستند و بیشک معاصر کردن این اتمسفر فهمگریز، به بصیرتهای تازه و رویکردهای تجربهنشده احتیاج دارد.
در این مطلب به دو اجرایی میپردازیم که به تازگی بر صحنه بودند و توانستند به نسبت رضایت تماشاگران را جلب کرده و لحظات خوبی را خلق کنند. از دو کارگردان که محصول دانشگاه تهران هستند و فعال این عرصه پر از ماجراجویی و خطر.
او گم شده، فراموش شده و حتی شاید بشود گفت نیست شده، اما بعدتر از همه اینها این است که کسی هم دلش برایاش تنگ نمی شود و دنبالش نمیگردد.
در این مطلب به شکل کوتاه دو اجرای مهم این روزها را بررسی کردهایم. اجراهایی از دو نویسنده قدر جهان ادبیات: ایبسن و داستایفسکی. غولهایی که میتوانند کوهها را با قلم جادویی خویش جابجا کنند. نادر برهانیمرند و اشکان خیلنژاد از دو نسل تئاتری کشور میآیند اما به راستی که صاحب سبک و سلیقه بوده و قسمتی از تاریخ تئاتر این کشور را ساختهاند.
در این مطلب به سه اجرایی میپردازیم که این شبها میزبان مخاطبان حرفهای تئاتر بوده و به نسبت فروش خوبی داشتهاند. اجراهایی از نسل جوان تئاتر کشور که سودای جهانیشدن دارند و تن به ابتذال نمیدهند.
نمایش «بعد از افتادن» حسین حسینیان را میتوان ذیل زندگی شهری و استلزاماتش صورتبندی کرد. مواجههای مابین خانوادهای از طبقه متوسط شهری با پیک غذای یک رستوران که برای تحویل سفارش مشتریانش به خانهشان مراجعه کرده و بیآنکه اجازه بگیرد به حریم آنان وارد شده است.
نمایشنامه «یخزده» در باب آدمهایی است که زندگیشان بهعلت قتل دخترکی خردسال برای همیشه تغییر کرده و این روزها مجبورند مدام در باب گذشته، حال و آینده زندگی لب به سخن گشوده و از چرایی برآمدن وضعیتی چنین پیچیده و تحملناپذیر بپرسند.
کارگردان هر دو نمایش با اجراهایی استاندارد کم و بیش توانستهاند رضایت مخاطبان خود را جلب کنند.
نوید محمدزاده در پروژه کارگردانی خویش، مسیر دشواری را پیش گرفته که به نظر میآید در بعضی صحنهها، بیش از اندازه معطوف به حضور او شده و به گنگی اجرا دامن زده است. به دیگر سخن، نمایش شهربازی سیاست اجرایی پر ابهامی را در پیش گرفته و مخاطبان پرشمارش را گرفتار سرگشتگی نالازمی کرده است.
دومین پروژه همکاری حمید رحیمی در جایگاه کارگردان و جعفر غلامپور به عنوان نمایشنامهنویس، اجرایی است مبتنی بر اغراقهای بدنی و فضاسازیهای هراسآور مکانی. متن نمایشنامه با نگاهی به «ساحرهسوزان» آرتور میلر نوشته شده و تلاش دارد وضعیت انسانهایی را بیان کند که گرفتار حاکمان طماع و بیرحم سیاسی شده و به غیر از تبعیت محض از نهاد قدرت راهی پیش روی خود ندارند وگرنه مشمول حذف و طرد میشوند.
سالها از جنگ تحمیلی عراق بر ایران میگذرد و این مساله، پرداختن به حوادث آن دوران را برای هنرمندانی که تجربه بیواسطهای از جنگ نداشته و میل آن دارند که اثری در این زمینه خلق کنند، بیش از پیش دشوار کرده است.
کارگردان به خوبی توانسته از پس اجرای دشوار نمایشنامهی بکت برآید، زیرا او با تسلط در کار خویش و تفسیر و نگاه عمیق از متن و با ایجاد هارمونی در کلیهی عناصر اجرایی نمایش، اعم از طراحی صحنه، لباس، طراحی نور و موسیقی، موفق شده میزانسی باورپذیر را فراهم آوَرَد و معناباختهگی زندهگی بشر معاصر را تصویر کند؛ میزانسنی که ناشی از ایدههای خلاقانهی صحنهپردازاش محسوب میشود و ریتم اجرایی درست، دقیق و متناسبی را برای تئاترش پدید میآورد.
آشا محرابی، بهعنوان یک کارگردان زن، رویکردی محافظهکارانه به مفهوم اجرا دارد و تلاشی که به انجام رسانده، نمایشی است متعارف که چندان به تجربهگرایی گشوده نیست. درواقع در اجراهای مبتنی بر بازنمایی رئالیستی رویدادها، میتوان شیوه اجرایی سربهراهی را به تماشا نشست که توان بحرانی کردن روح زمانه تئاتر را ندارد.
نمایش منگی، نشخوارهای ذهن فردی وسواسی است که با نگاه نهیلیستی به اجرا درآمده و بهطور کلی هم اجرای موفقی است که با تمرین بسیار زیاد و فشار مضاعف بازیگر میتواند آنچه نویسنده در ذهن داشته است را بازسازی کند.
مشکل این اجرا به مانند آثار قبلی آرش سنجابی، روایتگری بجای بیانگری است. به دیگر سخن، صحنهها بیش از آنکه از طریق کنش بدنی متعین شوند، به میانجی زبان، تعریف میشوند. گفتاری که مبتنی بر شاعرانگی است و همراه میشود با مصرف انبوهی گزینگویه و تاملات شبهفلسفی. به عبارت دیگر اگر این اجرا از خصلت دراماتیک بودن دست بردارد و فیالمثل نمایشی پستدراماتیک باشد، میتواند به اجرایی موفقتر بدل شود.
زنجانپور با انتخاب متنی چالشبرانگیز به پشت پرده مناسبات فاسد صنعت سرگرمیسازی سینما و تئاتر ما نقب زده است.