آیا این انتخاب تکراری به مسائل فرامتنی، ازجمله اشتغال فرزند شهید در مسولیت به نسبت عالیرتبه دولتی برمیگردد؟ فرآیند سفارش ساخت اثر به سازندگانش چگونه بوده است؟ کارگردان اثر در خود توان پذیرش این مسوولیت را میدیده است؟ آیا کارگردان اثر تواناییهای فنی لازم را داشته اما شرایط بهگونهای بوده که در آفرینش یک اثر کیفی مطلوب ناموفق شده است؟ ناظران کیفی طرح چه کسانی بودهاند و مسوولیت خود را چگونه به انجام رسانده اند؟ و....
در ثلث پایانی فیلم، مخاطب متوجه گرایش این شخصیت به سازمان میشود. سکانس مذکور در اجرا هم موفق بوده است اما زمینهچینیهای لازم برای این امر ابدا کافی نبوده است. طوریکه مخاطب حتی شاید حس کند شخصیت دچار یک جنون ناگهانی شده است.
حمیدرضا مدقق معتقد است: «نشست خبری جای نقد نیست، نشست خبری اسم خود را دارد و آمدهایم اطلاعات و خبر کسب کنیم.»
"شماره ۱۰" یک فیلم فرار و گریز دفاع مقدسی است که کمتر در سینمای ایران دیده میشود. خط روایت، قصه فیلم، بازیها و طراحی صحنه و لباس یکدستی خوبی برای یک فضای تیره و تار و گریز از زندان شکل بخشیده است که هدف مهمی را در پایان دنبال میکند.
پدرام پورامیری و حسین امیری دوماری فیلمسازان جوان سینمای ایران در دومین تجربه کارگردانی مشترکشان به سراغ روایت قصهای چندلایه و پرتعلیق رفتهاند.
«کاپیتان» هر چند این شاخصها را تا حدودی در خود دارد اما واقعیت این است که با یک نگاه حساب شده، به پرداخت و سرانجامدهی متفاوت از قصهای پرداخته که فضایش در تعدادی از فیلمهایی پیشتر تجربهشده، به نمایش درآمده است. در ضمن نباید فراموش کرد که «کاپیتان» یک فیلم کودک و نوجوان با استاندارهای مشخص و رعایتشده است.
دیدن یا اندیشیدن؟ مساله برای سینما این است. آیا ما فیلم می سازیم که سرگرم کنیم یا به فکر کردن وادار کنیم؟
یک نقلقول معروفی در سینمای جهان وجود دارد که معتقد است تمامی سوژههای فیلم در دنیا، تکراری هستند و این، پرداختها هستند که سبب تازگی و طراوت یک فیلم میشوند.
یکی از چالش هایی که سینمای ایران با آن دست در گریبان است، به موضوع فیلمنامه برمی گردد. فیلمنامه نویسی در ایران از یک موضوع رنج می برد: «چه می شود اگر»ها در آن شاخص و خلاقانه نیست.
این که فیلمساز بتواند در نخستین اثر سینمایی خود به سراغ یک مضمون اجتماعی برود؛ قصه اش در ستایش جایگاه خانواده باشد و در روایت بتواند تقابل سه نسل را به تصویر بکشد، یک دستاورد ارزشمند تلقی میشود.
یکی از ستون های سینما در جذاب کردن یک اثر، طراحی و ارائه یک شخصیت است که آن را ماندگار می کند و درام را شکل می بخشد. سینمای ما چقدر توانسته است بر بال شخصیت پردازی، حرکت کند؟
اولین ساخته بلند رضا نجاتی فیلمساز شناخته شده سالهای اخیر فیلم کوتاه را شاید بتوان به لحاظ داستانی ادامهای برفیلمهای کوتاهش دانست.
«جنگل پرتقال» خوب شروع میشود، ناامیدکننده ادامه مییابد و با بیانیه تصویری فیلمساز به پایان میرسد. فیلم داستان نویسندهای است که در یک مدرسه به تدریس ادبیات مشغول است و در سفر دوباره به محل تحصیلش، با ماجراهایی مربوط به گذشتهاش روبهرو میشود.
«هفت بهار نارنج» خیلی وقت تلف میکند، فیلم میتوانست پنجاه دقیقه اول را در پنج دقیقه خلاصه کند و سراغ شخصیتهایش برود. فیلم، ماجرای پیرمردی (با بازی علی نصیریان) است که حواسپرتی دارد و با خاطرات همسرش زندگی میکند.
فیلم، انتخابهای منطقی در انتخاب بازیگر و بازیگردانی دارد؛ هرچند تا حدودی تکراری و کلیشهای. برخی وجه های فنی کار هم قابلیت برنده شدن در جشنواره را دارند؛ ازجمله موسیقی.
قصه «هفت بهارنارنج» که هیچ چیز پنهانی با مخاطب ندارد و خیلی رو، مقابل چشم او در جریان قرار دارد، درواقع یک داستان کوتاه خوب و انگار از جنس یک نمایشنامه بوده که همین الان هم امکان اجرا روی صحنه تئاتر را تمام و کمال دارد، منتها سازندگان آن با بهرهگیری از برخی امکانات تصویری، آنرا به قالب یک فیلم سینمایی درآوردهاند.
نخستین ساخته بلند سینمایی «لیلی عاج» را نباید با فرمول رایج محک آثاری در گونههای دفاع مقدس یا مقاومت سنجید.
ساخته جدید علیرضا معتمدی ایده و سوژه جالب و منحصر به فردی در سینمای ایران دارد. گریه کردن یا نکردن مساله این است، گریه کردن به عنوان یکی از راه های مؤثر تخلیه احساسات برای حفظ سلامت روحی و روانی انسان از اهمیت بسیاری برخوردار است.
فیلمنامه «هوک» یک فیلمنامه استاندارد و آکادمیک است که به تماشاگر اجازه میدهد تا انتهای فیلم قصه را دنبال کند. اما فیلم از موقعیتهایی ضربه میخورد که توسط فیلمساز زیست نشده اند؛ از رینگ بوکس گرفته تا مهمانی شبانه دلال فیلم.
یکی از امیدهای جشنواره چهل و یکم فیلم فجر، توقعها را فراهم نکرد.
دومین ساخته سینمایی حسین دوماری و پدرام پورامیری، نسبت به فیلم نخستشان (جاندار)، چند گام به عقب محسوب میشود.
شاید یک داستان کوتاه با موضوع مردی که رایحه ها را می بیند و بخاطر همین عاشق می شود و ازدواج می کند و مریض می شود، شاید برای یک خواننده نوجوان تازه کار بد نباشد، اما برای یک فیلم صد و چند دقیقه ای قطعا نه کافی است و نه کشش دارد.به همه این ها کارگردانی ضعیف کار را هم اضافه کنید.
«هایپاور» پر است از نابلدی. فیلمی آماتور و کارنشده که متاسفانه مایه خنده مخاطب جدی سینما میشود. در این پروژه هیچ خبری از فیلمنامه نیست. همه چیز در دیالوگ توضیح داده میشود.
«آنها مرا دوست داشتند» همان همیشگی شبهژانر (گونه) به اصطلاح اجتماعی است. فیلمی پر از تصاویر آزاردهنده از مناطق و آدمهای حاشیهای. گویا شبه ژانر نکبت تبدیل به پناهگاهی شده برای فیلمسازانی که نه مسئله و دغدغهای دارند و نه حتی به مسائل ابتدایی سینما مسلطاند.
خیلی عجیب نیست که وقتی نام خانوادگی نویسنده و کارگردان فیلم، «ریگی» است، تعصبی به زادگاه خود داشته باشد و قصه در جغرافیا و فرهنگ سیستان و بلوچستان بگذرد. اتفاقا این خیلی هم ارزشمند است، نه تنها به دلیل توجه به یک منطقه محروم و البته مغفول در سینمای ایران، بلکه بیشتر بهخاطر تنوع و امکان متفاوتی که به عرصه سینمایی کشور میبخشد.
فیلم «چرا گریه نمی کنی؟» حاضر در چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر، هم در سناریو و هم در ساخت، تقریبا تمامی نشانههای یک فیلم فانتزی را دارد اما درواقع اثری است فلسفی با مطالعه نحلههای عرفانی و مبانی خودشناسی.
هنر، پهنه ای بی پایان است که می توان دنیای تازه در آن خلق کرد و سینما، در این پهنه از امکانات بسیاری برخوردار است و بالهایی فراخ. به همین خاطر است که سیمرغ در سینمای ایران جایگاه ویژه ای دارد.
«چرا گریه نمیکنی؟» یک فیلم مینیمال و انتزاعی درست در دوره کنونی است. چندان به مدرنیته وابسته نیست و سنت را هم نمیکوبد. تلاش دارد تا در مسیر مستقیم استقلال روایتگری کند که موفقیتهای خوبی در این میزانسن به دست میآورد.
سرمایهگذار فیلم «عطرآلود» سینماداری است که یک ارتباط مستقیم را با مخاطبان، در سالنهای سینمایی خود میتواند مهندسی کند اما احتمالا مخاطب، این اثر را در قاب تلویزیون، بیشتر خواهد دید.
برخی از بازیگران سینمای ایران در عین حالی که توانایی های فنی در ایفای نقش دارند، بسیار متمایلند که نقش آفرینی های اغراق شده داشته باشند. این وظیفه کارگردان بهعنوان بازیگردان است که نمک غذا را باید کنترل کند. برای نمونه، مریلا زارعی در فیلم «شیار» نیز مطمئنا این استعداد را داشت که نقشش را بسیار اغراق آمیزتر اجرا کند.
«پرونده باز است» قطعا در پرونده فیلمسازی کیومرث پوراحمد یک نقطه برجسته محسوب نمیشود، به هر حال آنرا بهعنوان فیلمی میتوان در نظر گرفت که در برخی نکتهها بیانگر میزان تجربه و تبحر سازنده آن است. این فیلم در مجموعه فیلمهای جشنوارهای قرار گرفته که چند سال پیش به اثر مطلوبتر مرحوم «یدالله صمدی» در همین حوزه نیز اصلا روی خوش نشان نداد و قربانیاش کرد.(پدر آن دیگری)
بازیگران فیلم نیز هر کدام توانایی مشخصی داشتهاند که هنر بازیگردانی نیز آن قابلیتها را به کار گرفته است؛ اما به هر حال اگر برای باورپذیری مخاطب ارزشی قایلیم باید او را توجیه کنیم که چگونه در یک خانواده جنوبی که خواهر خانواده (با بازی سحر دولتشاهی) به شکل افراطی با گویش جنوبی صحبت میکند، پسر همان خانواده (با بازی پژمان جمشیدی) با لهجه تهرانی و بدون حتا ته رنگی از لهجه محلی اش سخن میگوید.
کیومرث پوراحمد خالق یادگاریهایی است که ما در تنهاییمان به آنها میاندیشیم. ریشههایی که او از صفا و صمیمیت -و همچین انسانیت- در دل مخاطبان سینما و تلویزیون نهاده با گذر زمان رشد کرده است. حال تا نامی از او و یادگاریهایش میآید، بوی دفتر و شب به مشاممان میرسد. انگار که همهمان مقابل تلویزیون نشستهایم و برف شادی از دست محمدرضا فروتن -در فیلم شب یلدا- روی سرمان میریزد.
آرمان خوانساریان فیلمساز شناخته شده فیلم کوتاه در اولین تجربه فیلمسازی بلند خود که محصول باشگاه فیلم اولیهای بنیاد سینمایی فارابی و در ژانر درام است، به سراغ یک قصه عاشقانه در بستر دانشگاه رفته است.
فیلم اگر چه که در فیلمبرداری، صدا، گریم، تدوین، رنگ و نورپردازی خوب ظاهر شده اما در کارگردانی، فیلمنامه و بازی دارای ضعفهای جدی است. دقایق ابتدایی فیلم مخاطب را جذب نمیکند، کشش نیست، کاشت، داشت و برداشت شخصیتهای داستان را نمیبینیم، کد و مانع گذاری ندارد، عطفبندی ندارد، اوج ندارد و فاقد سکانس و دیالوگ برتر است.
دانشگاه، یکی از مکان هایی است که دغدغه های بسیاری را متوجه خود کرده است. جامعه شناسان، سیاستمداران و البته سینماگران. رسول صدرعاملی در صدر این دغدغه مندان سینمایی است.
نخستین ساخته سینمایی عماد حسینی، سوژه خوبی دارد، ترجیح میدهد ورود منعطفانهای به موضوع داشته و از بیان دراماتیکی برخوردار نباشد، عنصری که در طول اثر نیز اصرار بیش از اندازهای روی آن صورت میگیرد.
«یادگار جنوب» یا میتواند در اکران عمومی موفق به جذب حداکثری تماشاچی شود یا اینکه شکست سنگینی را تجربه خواهد کرد و این مساله ریسک بسیار بالایی است که سازندگان اثر به احتمال زیاد به آن واقف بوده اند.
«جنگل پرتقال» حدیث نفس کارگردان فیلم است، روایتگر طیف وسیعی از آدمهای با استعدادی است که فکر میکنند هیچکس به استعداد آنها اهمیت نمیدهد.
فیلم «آه سرد» به کارگردانی ناهید عزیزی صدیق روایت دو همسفر در یک جاده بیانتها است، بیآنکه حرفی برای گفتن داشته باشند، فیلمی است سرد برای سفری یخزده به ناکجاآباد.
در «استاد» بیشتر با یک فیلم سیاسی انتقادی مواجه هستیم تا محصولی اجتماعی یا امثال آن و معتقدم همین نگاه ابزاری به مقوله یاد شده سبب شده تا با فیلم نه چندان دلچسب و کاملا تاریخ مصرفدار مواجه باشیم
مخاطبِ کمی جدیتر فیلم «آه سرد» میتواند احساس کند که سازنده یا سازندگان آن به جلب توجه داوران جشنوارهها، ازجمله جشنوارههای خارجی توجه داشتهاند. با این حال اگر فیلم میخواهد که در جشنوارهها مورد توجه کافی قرار گیرد، در برخی زمینههای فنی باید بررسی دوباره و بعضا تجدید نظر کند.
فیلم سینمایی «شماره ۱۰» چه در داستان و چه در پرداخت، دارای جذابیتهایی است که احتمال اینکه در فهرست نامزدهای سیمرغ بلورین جشنواره امسال چند بار نامش تکرار شود، دور از ذهن نیست.
وقتی خالقان اثر تصمیم میگیرند یک شخصیت اصلی قصه را که استاد کاریزماتیک و معتبر رشته هنر است، طوری پردازش کنند که در ذهن مخاطب با آدرسهایی که داده شده، تداعیگر یک شخصیت واقعی شود، خود را در یک قمار وارد میکنند که ممکن است طیفی با رویکرد فیلم همراهی کنند و برخی هم ممکن است براساس تشخیص و سلیقه خود، در برابر آن موضع جدی بگیرند و دیگر حرف آن را چندان نشنوند.
چشمِ آبیِ روشن ششمین فیلم اسکات کوپر ۵۳ ساله به عنوان کارگردان، بر اساس رمانی به همین نام، نوشتة لوییس بِرد . آخرین ساختة کوپر، در ژانر جنایی و ترسناک و با بازی کریستین بیل، هزینهای در حدود ۷۵ میلیون دلار صرف ساختنش شده.
فیلم «پرستار خوب« درباره یکی از هولناک ترین وقایع پزشکی است. ۴۰۰ انسان بیگناه و بیدفاع به صورت کاملا اتفاقی توسط پرستار خود با تزریق داروهایی با دوز بالا به قتل رسیدهاند
اسکولیموفسکی به خر خود رویاها، کابوسها و خاطرات یک گذشته شاد میدهد؛ گذشتهای که در سیرک همراه با رقصندهای کار میکرد که همیشه نوازشاش میکرد. به همین دلیل اسکولیموفسکی هرگونه اشاره مستقیم به کتاب مقدس و رویکرد برسون را کنار میگذارد تا فیلم را به قلمروهای متکثری هدایت کند، جایی که درام با گروتسک پیوند خورده است و خشونت میتواند به غیرمنتظرهترین فرمها بروز پیدا کند.
خر انگار که از بهشتاش جدا میشود و به جهان بدون کاساندرا پرتاب میشود یا حتی بخوانیم هبوط میکند. کاساندرا اولین و آخرین نفری است که او را دوست دارد. لحظه جدایی این دو هنگامی که «ایاُ» را بهزور سوار کامیون میکنند از درخشانترن لحظات فیلم است.
«ملاقات خصوصی» نشان داد که در بحبوحهی سالهایی که رغبت و میل تهیه کنندگان به تهیهی فیلمهاییست که بر بستری از آسیبهای اجتماعی و زندگی و روابط میان طبقات زیرین اجتماع شکل میگیرد، هنوز هم درونمایههای عاشقانه کارکرد خاص خودش را دارد و قادر است تا قریب به ۱۰۰ دقیقه مخاطب را با فیلم همراه کند.
تصویرسازی هولناک امید شمس از محیط زندگی پروانه و شرایط خانوادگی و فضای خاص و بیرحم زندان است که مشابه جنگلیست که موجودات در همه حال در حال تنازع بقا هستند و میجنگند تا زنده بمانند و در تلاش برای نجات خود تمام اصول را زیر پا میگذارند.