در نمایش علی یدالهی فرضیهای مطرح میشود بدون آنکه حتی یک دلیل بسیار کوچک برای اثبات آن وجود داشته باشد. درست است که صحنه نمایش محل ارایه فرضیات و مستندات تاریخی نیست و قرار نیست که یک گروه اجرایی، مقالهای علمی تاریخی به مخاطب ارایه دهد، اما بدون تردید زمانی که ایدهای طرح میشود باید برای اثبات آن دلیلی ارایه شود، همانطور که در تئاتر چیزی به نام روابط علی وجود دارد و این بدان معناست که برای هر معلولی، علتی بایست تا تماشاگر در کشف رابطه میان این علت و معلول به درکی از مفاهیم نمایش برسد.
میتوان نمایش «توافقنامه» را یک اثر استاندارد از اجرای نمایشنامهای دانست که هم تودهها را خطاب میکند و هم به فضای روشنفکری فرانسه بیاعتنا نیست. رئالیسمی که کورش سلیمانی به کار بسته برای مخاطبان این روزهای تئاتر کلانشهر تهران، ملموس و دلپذیر است و این را میتوان از استقبال خوب آنان رصد کرد. به هر حال در زمانهای که تولید تئاتر به شدت گران و محدویت ممیزی توانفرساست، خلق یک تئاتر باکیفیت امری است دشوار که گروه تئاتر بیستون به نسبت در این آزمون موفق عمل کرده و حرف تازهای زده است.
عواملی چون ممیزی، نبود حق کپیرایت و دستمزد پایین نمایشنامهنویسان، به گروههای اجرایی این اجازه نامبارک را داده که بنابر میل شخصی و یا مظنه بازار، در متون نمایشی دست برده و هر بلایی که دوست دارند بر پیکر نحیف این آثار وارد کنند. باید در مقابل این حرکت فراگیر و خزنده ایستاد و بیش از این نهیب زد.
«مالیخولیا» نمایشی روانکاوانه است و شما را یاد صحنهای از فیلم «کاغذ بیخط» ناصر تقوایی هم میاندازد که هدیه تهرانی به جهان یعنی خسرو شکیبایی میگوید: هر مشکلی بین من و تو باشه باید از همین اتاق حل بشه. «مالیخولیا» البته با تکیه بر همین گفتهها، صرفا درباره واکاوی روابط زن و مرد است و موقعیتهای مالیخولیایی دیگر مثل روابط مالیخولیایی با والدین یا دوستان و دیگر موارد را طرحریزی نمیکند و با اکتفای یک برش عمیق از زندگی، باقی مفاهیم و موارد را در ذهن بازسازی میکند.
«سلام خداحافظ» به لحاظ زیباشناسی حرکت رو به جلویی برای شهاب حسینپور محسوب میشود اما شاید از نظر اقتصادی نتواند موفقیت آثار قبلی را تکرار کند. به هر حال با اجرایی به نسبت با کیفیت روبهرو هستیم که از جهان فوگارد تا حدودی فاصله گرفته تا بیش از این با ما معاصر باشد. اینکه آیا موفق شده یا نه، پاسخ قطعی ندارد. اما هر چه هست این را نمیتوان کتمان کرد که مساله فرادستی و فرودستی، بیش از دوران فوگارد بر جهان ما سایه افکنده است.
آفتاب یزد –آریو راقب کیانی: نمایش «سالومه» به نویسندگی و کارگردانی بابک پرهام نمایشی مونولوگ است که به درونیات و ذهنیات تلنبار شده و خاک خورده در خلوت رخوت زده تک پرسوناژش یعنی «سالومه» (با بازی نکیسا عقبایی) میپردازد. نمایش که اقتباسی آزاد بر تراژدی «اسکار وایلد» دارد، تلاش میکند که وضعیت روانپریشانه «سالومه» را
این انفعال عمومی در مقابله با این حجم از فعالیت و بر صحنه بردن این تعداد اجرا، از تناقضات قابل تامل دوران ما است. در ظاهر امر گویا همه تلاش دارند چیزی را تغییر دهند اما شوربختانه، همه چیز بر مدار همان مناسبات نخنمای گذشته میچرخد و بر حجم ابتذال و سهلانگاری بیش از پیش اضافه میشود.
مکانیسمهای امتیازدهی، حتی امکان جستجوی یادداشتهای جدی و انتقادی، با این حجم از بلبشوی نوشتاری و کامنتبازی، دیرزمانی است که ناممکن شده. بیشک مدیران تیوال میبایست از این تندادن به منطق بازار حذر میکردند و راهی برای بازنشر نقدهای مکتوب چاپشده در مطبوعات را در یک قسمت مجزا و صد البته مورد تاکید همگان، به مخاطبان پیگیر خواندن نقد و تحلیل، عرضه میکردند. این موجی که راه افتاده در نهایت همه را با خود خواهد برد.
« اسفرود بی دم» با شوخطبعی، بازیگوشی و طنزی سیاه، توانسته فضایی کمابیش جفنگ و فرحبخش از زندگی شهری انسان معاصر بسازد. به هر حال ژست اجرا مبتنی است بر «از جدیت انداختن» همهچیز و همهکس و در این مسیر بیش از همه این خود اجرا است که باید از جدیت انداختهشده باشد. ضیافتی که پویا سعیدی در جایگاه نمایشنامهنویس و فرشید روشنی در مقام کارگردان برپا کردهاند، خوشرنگولعاب است اما چندان توانایی زیروزبر کردن سلیقه مخاطبان خویش را ندارد. یک دورهمی که قرار است خود را دست بیندازیم و از عقل سلیم زندگی شهری فاصله بگیریم.
با آنکه بهلحاظ بصری با اجرایی چشمنواز روبهرو هستیم، اما اقتباس طلا معتضدی از رمان «ریشآبی» که به حذف گفتوگوهای مهم الهیاتی و فلسفی شخصیتها منتهی شده، بههمراه شیوه بازی بازیگران، تاحدودی موجب خستگی و ملال تماشاگران شده است.
«انسان/اسب...»، نمایه کاملی از آموزههای آرتو است. خشونت، طراحی صحنه گروتسک، دیالوگهای کم، کوتاه و مقطع نمایش که بیشتر در جهت القای اتمسفر به تماشاگر کمک میکنند تا پیشبرد داستان، پرفورمنس بازیگران و بالاخره تئاتر بهمثابه یک آیین و تراپی دردناک همراه با جراحی خون و تعفن از رنج و غم، همهوهمه جمع کامل، همگن و ساختاریافتهای است از آموزهها و ایدهآلهای آنتونن آرتو که در شگفتآورترین شکل ممکن در مقیاس تئاتر ایران در «انسان/اسب...» متجلی شده است.
«هملت»، ایدهای فوقالعاده درخشان داشت هرچند در اجرا کمی محافظهکار بود، نمود این محافظهکاری در پایان اجرا شدیدتر بود، جایی که بهنظرم بهتر و شجاعانهتر بود آرمین حمدیپور اجرا را آنجا تمام میکرد که کارگردان (صوفی) گفت، ممنون اجرایی که تا قبل از اینلحظه وجود نداشت را تحمل کردید و چراغ تماشاچیها هم مثل صحنه خاموش شد.
این روزها همچنان پرسش از چرایی تولید و به صحنه آوردن درصد زیادی از اجراها مفتوح است و مداقه در باب نسبت این اجراهای بیمسئله با وضعیت اینجا و اکنون ما، امری ضروری. بعضی از این تولیدات به اصطلاح هنری، محصول دورهمی دوستانه چند جوان جویای نام است که توانستهاند یک «تهیهکننده» بیابند و با اقناع کردناش، هزینه ماجراجوییهای خویش را تامینشده یابند. دور باطلی از تولید و عرضه تئاتر که توهم رونق و تولید خلاقه را در ذهن مخاطبان و مسئولان هنری کشور ایجاد میکند.
بسیاری از کارگردانان امروز، نمیدانند که در فضای تئاتر خصوصی ایران که هیچشباهتی به تئاترهای نرمال اروپایی ندارد، ارائهی یک اجرای قصهگوی قدرتمند، چقدر مهم است؛ زیرا چنین اجرایی میتواند مخاطبان را راضی کند؛ ولی مجید عراقی و عمادالدین رجبلو بهخوبی از این آزمون بیرون میآیند. اجرای دشمن خدا مثل بیشتر اجراهای ایرانی، اجرایی آماتور است؛ زیرا ما نه تئاتر جریان اصلی داریم و نه یک اقتصاد مردمی شفاف؛ اما آنها با درک درست از مخاطبشناسی در این روزهای سخت و با انتخاب پارادایم سرگرمکننده/نمایشی، و همچنین با ترکیب ژانرهای درام معمایی و کمدی رفتاری و کلامی، توانستهاند مخاطب را در سالن نگه دارند.
میتوان نمایش عروسكی «مامان» را اتفاقی مبارك از یك گروه همدل و بیحاشیه دانست كه با شیوه نمایش عروسكی و اجرایی خلاق و بهاندازه، بار دیگر رابطه والدین و فرزندان را برای جامعه مطرح كند.
گاهی بعضی از مباحث پیرامون کیفیت اجراها به صفحات مجازی کشانده شده و معیار کیفیت آثار شده است. از دل این مکانیسم پوپولیستی اما در ظاهر دموکراتیک، نهاد نقد تئاتر به محاق رفته و دیگر تاثیر خاصی بر کیفیت آثار ندارد. در نتیجه معیارها به شدت شخصی و از جهاتی بدون چارچوب نظری و زیباشناسانه شده است. آسیب این مسئله گریبان تئاتر را خواهد گرفت و به تودهای شدن هر چه بیشتر تولیدات تئاتری منجر خواهد شد.
در نهایت میتوان نمایش «سیزده بهدر» را ادامه یافتن درام اجتماعی ایرانی دانست. شاید به لحاظ فرمال این نمایش پیشنهاد تازهای برای تئاتر ما نداشته باشد اما توانسته فرمهای گذشته را به خوبی بازتولید کند. از یاد نبریم که این اجرا برای نقد اجتماعی رادیکالتر به وضعیت میبایست واجد نظریه پیشروتری باشد. برای این منظور تحقیق در باب بازتولید اجتماعی نیروی کار، ساخت فضای اجتماعی و همچنین مطالعه در باب اقتصاد سیاسی زمین شهری، ضرورت مییابد و میتواند به یاری نویسنده و گروه اجرایی بیاید.
طبقه متوسط شهری نشان داده حاضر است برای علایق و سلایق خویش هزینه کند و سالنهای چند صد نفری تئاتر را با بلیتهای گرانقیمت پر کند. دیگر خبری از شعار «تئاتر برای همه» شنیده نمیشود و فیالواقع معیار اصلی گروهها و مدیران تئاتری «فروش» است.
افشاریان ترجیح داده بعضی قسمتهای استراتژیک نمایشنامه ویسنییک را کنار گذاشته و بیشتر بر گفتوگوهای کیت و دورا تمرکز کند. فیالمثل صحنه بیستم که قبل از این توضیح داده شد به کل حذف شده و در نتیجه بر دو چیز تاثیر مستقیم گذاشته است: اولی مربوط است به تخیل فضاسازانهای که دورا هنگام بازنمایی مردسالاری نژادهای مختلف منطقه بالکان بیان میکند آنهم با فرو رفتن در نقش هر کدام از مردهای صرب، بوسنایی و کروات، دومین تاثیر مربوط است به فاصله گرفتن متن افشاریان از سیاست نوشتاری ویسنییک در نفی کردن «ایدئولوژی قربانیسازی» تمدن غرب در رابطه با زنان هتک حرمتشدهای چون دورا.
همچنان تعداد اجراهای تئاتری که در سالنهای دولتی، نیمهدولتی و خصوصی کلانشهر تهران این شبها بر صحنه آمده موجب شگفتی ناظران است. در غیاب تماشاگران پرتعداد، چرایی این حجم از اجراهای هر روزه با توجه به اقتصاد نحیف تئاتر، مقدمهای است چالشبرانگیز برای پژوهشگران در باب میل همگانی برای حضور در صحنه.
نور تعریف و کارکرد مشخصی در این اجرا ندارد و کارگردان از ظرفیت بصری آن به راحتی گذشته است. پردههای سفید حریر ارگانزا که دورتادور سالن را در برگرفته به طراحی صحنه و ظرفیتهای اجرا کمک شایانی نمیکند و میتوان بود و نبودش را یکسان در نظر گرفت. طراحی لباس و چهره پردازی ساده و بیاثر است و در کل امضای کیومرث مرادی به عنوان کارگردانی پرکار و با تجربه پای کار نیست و این باعث تعجب من میشود.
اجرای الیکا عبدالرزاقی از نمایشنامه هملت شکسپیر با هنرجویانی جوان، خلاقانه و تماشایی است. دراماتورژی پارودیک این اجرا به فضایی مفرح و جسورانه میدان داده که هملت را از عبوس بودن و جدیت بیش از اندازه بعضی خوانشهای معاصر وطنی دور کرده است
اجرای ملاقات بانوی سالخورده که به نوعی از دل تئاتر دانشگاهی دامغان زاده شده، با تمامی فراز و فرودهایش، با تمامی آماتوریسم و استرسهای بازیگران جوانش هنگام نقشآفرینی، بیشک امیدبخش است و تماشایی. حتی اگر در مقایسه با اجرای استاد سمندریان حرف زیادی برای گفتن نداشته باشد. بازیگران جوان و پرانگیزه این نمایش کمادعا که از راههای دور و نزدیک ایران به مرکز تئاتر کشور آمده و تمنای به صحنه آوردن نمایشنامهای دشوار اما مفرح را دارند.
در انتظار گودو یک نمایشنامهي مهم است. حالا پرسش این است که آیا این اثر، مهمتر از آن چیزی است که دستاوردهایش نشان میدهد؟ این نمایشنامه برای من نه با نیروی مکاشفه و نه با عظمتی مطلق تمام شد. صدای آقای بکت جالب است؛ اما آن را کاملاً فردی نمیدانم، زیرا کاملاً هم جدید به نظر نمیرسد. مطمئناً اگر کسی از این واقعیت به طرزی ناعادلانه سوءاستفاده کند، میگوید که آقای بکت، تحت تأثیر جویس است.
ترافیک اجراهای مختلف در تئاتر پایتخت کشور کمابیش با حضور خیل جوانان مشتاق و گاهی نابلد در این عرصه، امکانپذیر شده است. این شبها و در آغاز پاییز نه چندان سرد و پربارش، سالنهای تئاتر میزبان نسل جدید تئاتریهای است که بعضی از آنان تحصیلات مرتبط با هنرهای نمایشی نداشته و از سر حادثه، ماجراجویی و یا شاید کنجکاوی، گذرشان به وادی تئاتر افتاده و یحتمل مثل تمام این سالها، بعد از یکی دو اجرای ناموفق، عطای تئاتر را به لقایش بخشیده و برای همیشه از این اقلیم ناپدید خواهند شد
به لحاظ اجرایی، نمایش «شقامک» فاقد پیچیدگیهای روایی و فرمالیستی است. سیاست اجرا ترجیح دارد با زبانی روشن و روایتی سرراست، جهان خود را بسازد و از دیرفهمی نالازم بعضی آثار تجربی پرهیز کند. بنابراین بازیها روان و اغلب باورپذیر است و در خدمت منطق درونی روایت.
نمایش محاکات قبر به مانند خود فرزاد امینی، عزلتنشین است. جهانی که بر صحنه آورده کمابیش مرزهای محافظتشدهای را بر گرد خویش ترسیم کرده تا آسیب چندانی از هجوم نیروهای مهاجم ناشناس نبیند. این اختلاف فاز و نابهنگامی با تئاتر این روزهای ما، گاهی تماشایی است و گاهی پسزننده. تماشاگر عجول طبقهمتوسطی این روزها، چندان حوصله ندارد ذهن خود را درگیر آثار پیچیدهای کند که فهمناپذیر مینمایند.
«آنتیگون» به روایت محمدرضا آگاه امر سیاســی را در فراپردهای شبه پســت دراماتیک کشانده است تا اثرش در پایانبندی از منظر کارکرد درونی بیآنکه خواسته باشد به »اهانت به تماشاگر/پیتر هاندکه« اتریشی، نمایشنامهنویس وُنووِلیست آوانگارد معاصر شبیه شده باشد؛ بهواقع پرولوگ (پیشدرآمد) بلند هاندکهای در فراینــدی آلترناتیو جایش را بهِاپیلوگی(مؤخره) کوتــاه در نمایش پیشروی داده است.
فضای انتزاعی نمایش «کسی برای یک گوریل غمگین کاری نمیکند»، یادآور انبوه آثاری است که تلاش دارند یک جهان اتمیزه و فاقد چشمانداز روشن را بازنمایی کنند. مجید شکری در مقام نویسنده، بازیگر و کارگردان، در نمایشی که این شبها در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر بر صحنه است، به یک سازمان عریض و طویل بروکراتیک میپردازد که وظیفهاش متحول کردن انسانهایی است که به هر دلیل به بنبست رسیده و دوست دارند زندگی خود را تغییر دهند و به اصطلاح متحول شوند.
سوسمار جبلی روایت سادهای دارد و چندان پیچیدگی جهان مابعد جنگ جهانی دوم را بازتاب نمیدهد؛ بنابراین معناباختگیاش کمابیش اینجا و اکنونی و تقلیلگرایانه است. به هر حال بحرانهای تمدن غرب، به نسبت جهانی که جبلی ساخته، پیچیدگی بیشتری را نشان میدهد و از آن سادگی نمایش سوسمار فرسنگها فاصله دارد.
«بدل» میتوانست با کوتاهتر کردن روایتهایش و حذف برخی زواید که کمکی به پیرنگ اصلی نمیکند سبکتر و رهاتر خودش را به وجه تئاتریکالیته نزدیکتر کند و درام اصلی مدنظر نویسنده نیز به سرانجام قابل قبولی برسد. «بدل» در متن به نسبت کارگردانی قدری جلوتر نشان میدهد و میتوان اینگونه تصور کرد که «آهو امیرصمیمی» در اولین تجربه نویسندگی و کارگردانی صحنهاش به تئاتری قصهگو و تجربهمحور دست زده است.
«فریز مکبث فریز» که سازوکارش را بر پایه «خیانت»، آشکارا به کنشمندیهای بازیگرانش متصل میکند با مخاطبش قرار میگذارد تا اقتباسی از نمایشنامه «مکبث» شکسپیر را به گونهای پیشرو در روزگار پسا مدرنیته و سیاست زده عرضه کند. به تبع حصول آوانگارد صحنهای آکسسوارهایی چون تلفن همراه و ادوات دیجیتال پایشان را به اثر باز کرده و ما را در اتمسفری ملموس قرار میدهند. اما آیا چنین ادوات صحنهای در میان مینیمال صحنهای به کارکردی قابل قبول میرسند؟
«داوود زارع» در مقام کارگردان، مخاطبش را در فضایی تعاملی و البته تیپیکال قرار میدهد. اجرا در فضایی با میزانسنهای مینیمال و با حداقل طراحی صحنه و کمترین آکسسوار و البته با پخش ویدئو پروژکتورهای زنده، به سازوکار تعاملیاش صحه میگذارد و تماشاگر را با خودش همراه میکند. با این کمینهگرایی، کارگردان بهدنبال تأثیرپذیری از بازی بازیگران و دیالوگهای سازنده آنان برای تماشاگران نمایش خواهد بود.
نگاه براندازی نظام طبقاتی در «فریز مکبث، فریز» اگرچه متکی به فضای سرمایهداری نیست، ولیکن دیدگاه سیاسی نوین در آن مشهود است که حاضر است جام زهر را به هرکس بخوراند. چه این جام زهر به کاراکتر لیدی مک داف بهعنوان سمبل اندیشهورزی خورانده شود، چه به کاراکتر بَنکو بهعنوان نماد و دلالتی بر رفاقت و صمیمیت جاودانه، همهوهمه فرازهایی از حذف انسانیت در وادی آدمیان جنونزده و دیوانهشده میباشند.
با آنكه اجرا چندان به دام سانتیمانتالیسم نمیافتد اما زیاده از حد، مهندسی شده است و نه چندان گشوده به نابهنگامی و امر نامنتظر. كمال هاشمی بهتر است به خود اجازه دهد گاهی نه در مقام یك مهندس صحنه كه همچون یك تجربهگرا عمل كند. با تمام خبط و خطاهای احتمالی.
رویکرد پستدراماتیکی اجرا در استفاده از ویدیوها تا حدودی توانسته به لحاظ بصری، جذابیت تولید کند، اما در اغلب این ویدیوها، نمایی بسته از صورت اجراگران مشاهده میشود. اجرا هر زمان که از خودش فراتر رفته و به بیرون از خودش ارجاع داده، موفقتر عمل میکند. فیالمثل تصویر اسب سفیدی را که ایبسن در نمایشنامه روسمرسهُلم به آن اشاره میکند به یاد آوریم که در صحنههایی این اجرا به نمایش درمیآید و تخیل مخاطبان را گسترش میدهد.
اگرچه نویسنده روند خطی و کلیشهای روایت را به ساختار غیر خطی در متن نزدیک کرده اما با بهره مندیاش از فرایند تکگویی درونی از جنس جریان سیال ذهن، رویدادهای تصادفی کاراکترش را به شکلی شرحه شرحه شده به روایتی هدفمند تبدیل میکند.
این هفته به سه اجرایی میپردازیم که در سالنهای کوچک و حاشیهای شهر بر صحنه آمده و شاید در نگاه نخست، اتفاق چندان ویژه هنری محسوب نشوند. اما قسمتی از فعالیت تئاتری کلانشهری مثل تهران را این قبیل نمایشها نمایندگی میکنند و اغلب در هیاهوی گروههای حرفهای و پرفروش، از یادها رفته و به فراموشی سپرده میشوند.
به گفته رئیس کانون ملی منتقدان تئاتر ایران در صورت موافقت کمیتهی سمینارها و کارگاههای آموزشی کانون جهانی گواهی پایاندورهی کارگاه سه دورهای نقد تئاتر بهصورت بینالمللی و از طرف کانون جهانی به شرکتکنندگان اعطا خواهد شد
درمجموع میتوان اجرای «آخرین سهشنبه سال» را متوسط و محافظهکارانه دانست زیرا با آنکه اشاراتی هر چند مبهم بر فساد سازمانیافته میشود، اما همچنان کفه ترازو بر پنهانکاری و ابهام است. اینجاست که به لحاظ شکلی و محتوایی، اجرا میان سیاسی بودن یا نبودن سرگردان میماند و به استعاره پناه میبرد و وضع موجود را بازتولید میکند
دانیال اربابی و گروه جوان اجراییاش، نمایشی تماشایی بر صحنه آوردهاند که ملالآور و کسالتبار نیست اما تماشاگران را واجد کیف و سعادت لورکایی هم نمیکند. اجرایی که از لورکا فاصله میگیرد تا جهان خویش را بسازد. اما نکته اینجاست که مفاهیمی چون زنانگی و خواهرانگی با این شیوه اجرایی کمرمق شده و مردانه و ماشینی به نظر میآیند.
تکلیف ما با اجرای «گربه نره و روباه مکار» کمابیش روشن است: یک نمایش تر و تمیز که تمنای نقد سیاست و اخلاقیات جامعه را دارد و در این وادی پیروزمندانه شکست میخورد
میتوان نمایش تاناکورا را اجرای متوسط از یک نمایشنامه متوسط دانست. این البته در زمانهای که اغلب اجراها کیفیت لازم را ندارند میتواند نکتهای مثبت تلقی شود. اما تئاتر این روزها برای فراتر رفتن از این عسرت و حسرت، به جسارت و دانش بیشتری نیاز دارد. شاید ترکیب خلاقیت، نابهنگامی و امر نو. از یاد نبریم که حضور شخصیت اوشین تاناکورا در نمایش «چشم برهم زدن» محمد زیکساری چقدر مخاطبان را شگفتزده میکرد اما در نمایش تاناکورا، همان حضور همیشگی این سالها است و نوعی عقبگرد.
تلاش این گروه نه چندان شناختهشده آنچنان که باید مورد پسند مخاطبان قرار نگرفته و میتوان محصول رضا بهدادنیا را چه به لحاظ زیباشناسی، چه از منظر گیشه و رضایت مخاطبان، تجربهای شکستخورده دانست.
نمایش اهل هوا را گام مثبتی در کارنامه تئاتری محمد حاتمی دانست که در این سالها، بعضی اجراهایش مثل نمایش «دیگری» ناموفق بوده و حواشی متعددی ایجاد کرده است.
بر صحنه آمدن این قبیل اجراها میتواند نشان آن باشد که فرآیند آموزش تئاتر در بخش خصوصی دستخوش بحران است. مخاطبان تئاتری حق دارند در ازای پرداخت بلیت تقریباً صد هزار تومانی، اجراهایی با کیفییت تماشا کنند و فیالمثل به طنز وودی آلنی «مرگ در میزند» از ته دل بخندند.
«ژیمناستیک تکّهپارهها» با توجه به این بازار گسترده بکتشناسی، خاضعانه میبایست بپذیرد که در این مسیر، حتی میلیمتری نتوانسته به جهان بکت نقب بزند و راز و رمزی را آشکار سازد.
کارگردان این نمایش با بازیگران جوان تلاش کرده طنز موقعیت و کمابیش سیاسی نمایشنامه را اجرایی کند. اما به نظر میآید آن چنان نتوانسته ظرایف دراماتیک متن را به صحنه آورد.
نکته جالب در مواجهه حسانی با این نمایش 70 دقیقهای این است که بازیگران با تمام وجود تلاش دارند به منطق درونی نمایشنامه نزدیک شده و یک «ما»ی جمعی را شکل دهند که از طریق پیوند بدنهایی که توانایی دیدن را از دست دادهاند شکل یافته است. حتی در طول اجرا اشاراتی به نابینایی میشود و فیالمثل رابطه ادیپ شهریار با حقیقت و بینایی طرح میگردد.
نمایش «هایکوی پارو زن یک دست» اگر اندکی از فرامین «سوپر ایگو» یا همان «دیگری بزرگ» جامعه تخطی کند و در پی نجات بشریت نباشد و این ژست ضد جنگ بودن خویش را تا حدودی تلطیف کند، میتواند اجرایی تماشایی شود.