«دوزیست» تازهترین فیلم برزو نیک نژاد، میخواهد یک فیلم اجتماعی تمام عیار باشد اما از نیمه دوم روایت قصه اش سردرگم و به یک موقعیت از دست رفته تبدیل می شود.
فیلم ابر بارانش گرفته ساخته مجید برزگر برای مخاطب خاص. این جمله را بارها برای فیلم های مختلف به کار برده ایم اما آیا همین مخاطب خاص هم نباید از فیلم لذت ببرد؟ نباید حداقل های ویژگی های ساخت یک فیلم بلند رعایت شود؟
فیلم به جای اصرار به دادن رنگ و بوی معما به قصه اش میتوانست در همان بستر حادثه به آدم ها و روابطشان بیشتر نزدیک شود. به غیر از ماهیت شغلی پدران که یکی معلمی نمونه است و دیگری بنگاه خرید و فروش ماشین دارد چیز بیشتری درباره آن ها و خانواده هایشان نمیدانیم.
دزفولی زاده توانسته در بی صدا حلزون سراغ سوژه ای بکر برود و روایتی داستان گو ارائه کند و به خصوص از لحاظ اجرایی، فیلمی شسته و رفته در جهت انتقال مفاهیم مد نظر داستان، بسازد که می توانست به راحتی در بخش سودای سیمرغ باشد. آن هم در دوره ای که برخی فیلم های سودای سیمرغ را نمی توان تا نصف زمان فیلم هم تحمل کرد!
کاراکتر اصلی فیلم آراز است و قرار است بیننده با او همراه شود؛ بنابراین روند آشنایی مخاطب با جن ها و تاثیرشان در زندگی آراز، پله پله و هم گام با خود او شکل می گیرد.
«تومان» فیلم پربازیگری است. تعدد شخصیت ها می توانست از دقت کارگردان در هدایت بازیگران بکاهد اما بازیگران فیلم بازی های درست و به اندازه ای دارند. ریسک انتخاب نابازیگر (یا بازیگران کمتر شناخته شده) در فیلم کاملاً جواب داده و همه ی بازیگران بسیار باورپذیر ایفای نقش می کنند.
شنای پروانه به گمان ام فیلم شریفی است که علیرغم خشونت بسیار و عریانش دغدغه مهمی دارد و شجاعت تحسین برانگیز فیلم ساز در نمایش زوایایی از شهری که انگار روز به روز بی رحم تر می شود.
درخت گردو یک تراژدی انسانیِ شخصیت محور است. پی رنگ اصلی روایت درباره حال وگذشته زندگی مردی است که حقیقت تلخی به نام جنگ، زندگی آرام وعاشقانه اش را به آنی به یغما برده است.
داستان درخت گردو، داستان مردى است به نام قادر (با بازى پیمان معادى) که ظرف چند ساعت زندگى اش و هرآنچه داشته و نداشته را از دست مى دهد. قادر مرد ساکتی است. سکوت مى کند تا توانش را براى زندگى با آنچه که برایش باقى مانده حفظ کند. سکوت مى کند تا بجنگد و دوام بیاورد. سکوت مى کند تا سخن بگوید.
تومان فرشباف را باید چند بار دید تا بتوان هسته اصلی فیلم را به خوبی دریافت. او با ساخت فیلمی سترگ و سخت جانمایه فیلم را در خلاء ای قرار داده که مخاطب با او به سختی بتواند همراهی کند.
ردپا های بسیاری از فیلم های تارانتینو و سادربرگ و فیلم های تریلر و شاخص هالیوددی در تومان وجود دارند که به ویژه برای مخاطبان سمج سینما حاوی اشارات و شباهت های بسیار است. حتی صحنه ی در آوردن دندان داوود هم ما را به یاد فیلم رگ خواب حمید نعمت الله می اندازد.
حکایت «درخت گردو»، حکایت رنج و محنت و تنهایی است. حکایت برگهایی که بر زمین میریزند، طفلهای معصومی که شوربختانه پرپر شده و بچههای بهشت لقب میگیرند و مردی جوان که در اوج آرزومندی و خواست زندگی، داغدار غمی دائمی و حُزنی جانکاه میشود.
«خروج»، برخلاف ادعاهای مطرح شده، از نظر سیاسی فیلمِ آنچنان تند و رادیکالی نیست. آنچنان بُرّنده و مهاجم نیست. مخصوصا در شرایط ملتهبِ امروزِ این جامعه. «خروج» بیشتر «عاشقانه» است.
فیلم و فیلمنامه، بر اساس الگوی ژانری تریلرهای سیاسی جنگ سرد شکل گرفتهاند که پدرِ فرمی اکثرشان هیچکاک است چه در آثار خودش، چه در تمامی آثاری که پس از گرم شدن تنور «همه جاسوس شورویاند مگر آنکه خلافاش ثابت شود» در دوران مککارتیسم ساخته شدند
عامهپسند فیلمی دربارهی یائسگی است. زنان جوان در فیلم، بیش از هر کسی با زنان سالخورده در نبرد هستند تا زندگی و کسب و کار را از سالخوردهها بدزدند.
تجربه و ساخت آثاری توسط مردان که توانسته حس زنان، مسائل، مشکلات، دغدغه ها، نیازها و … زنان را به گونه ای بازنمایی کند که زنان با آن همذات پنداری داشته باشند، وجود «سبک زنانه» را نفی می کنند. به نظر می رسد سهیل بیرقی با سومین اثر خود توانسته تا حد زیادی این فاصله را از بین ببرد.
اما لباس شخصی با وجود همه هزینههای انجام شده برایش، جعلی است؛ منظورم صحت تاریخی روایات آن نیست، بلکه بهلحاظ فرمی ارژینال نیست و وامدار کارهای محمدحسین مهدویان است. حتی بازیگر نقش اول آن (مهدی نصرتی که از تئاتر آمده) بسیار تلاش دارد تا شبیه نوید محمدزاده ایفای نقش کند؛ حتی با گریمی شبیه به فیلم لانتوری.
سالور بار دیگر نشان داد که میتوان یک کارگردان و جامعهشناس بود و سیاهیهای جامعه را به مخاطب نشان داد. فیلم سالور فلاکتها را در چشم مخاطب فرو میکند و به او اجازه تنفس برای همراهی نمیدهد.
فیلم صناعی ها، روایت بی پناهی و تنهایی آدمهاست که چه در فیلمنامه و چه در کارگردانی، سعی شده مرز میان پسند مخاطب عام و خاص رعایت شود که در این راستا موفق بوده اند.
«سه کام حبس» مجموعه ای کامل از بازی های خوب جشنواره را در خود دارد؛ نقش پریناز ایزدیار در فیلم می توانست او را با خطر تکرار نقشش در «ابد و یک روز» و حتی «تابستان داغ» مواجه کند اما او نقش را از خود عبور می دهد و با برجسته ساختن خصوصیات منحصر به فرد رفتاری او میان بازی خود در «یک کام حبس» با دیگر فیلم هایش تفاوت ایجاد می کند.
«سه کام حبس»، داستان سیکلِ باطلِ فروپاشی در میانِ سیلِ تهیدستانی است که بیش از مواد، معتاد به فلاکتِ مستمرِ طبقهی خویشاند و بیش از اعتیاد به مخدّر، اعتیاد به جنگِ با جماعتی دارند که همچون خود، تا گلو به زیر گِل فرو رفتهاند. کارگردانیِ سالور، تحسینبرانگیز است.
«جواهرات تراشنخورده» قرار نيست يك شاهكار به حساب آيد. قرار نيست تصويري از آينده سينما باشد. قرار نيست در كتابهاي تاريخ ذكرش با توضيح منتقدان ضبط شود. «جواهرات تراشنخورده» قرار است يك تلنگر باشد براي تغيير در رويه داستانگويي؛ هر چند محافظهكارانه. اينكه داستانهايي با پايان خوش هاليوودي مسير ديگري را بايد طي كنند.
جهان با من برقص به حتم فیلم مهمی در پرونده کارگردانش خواهد شد اگر بتواند شاکله اصلی فیلمش را به درستی برای مخاطب ترسیم نماید تا تماشاگر عادی سینما هم، برخی مفاهیم مستتر آن را درک نماید و در بند برخی سکانس های گیشه پسندش نشود. که اگر قرار بود چنین می شد و کارگردان و سرمایه گذار فقط در پی حرف اصلی شان می بودند و نیاز به دوازده یار و کاراکتر نمی داشتند.
«میدان جوانان سابق» سند زیبا، موثر و ارزشمندی است از دورانی سپریشده، با تمام تلخی ها و شیرینی هایش. امید که اکبری همچنان مستندساز بماند و بسازد و روزگار رفته را از خطر فراموشی برهاند.
«قصه بولوار» مستندِ کوتاهی است که موجز و با دقت نظر، داستان این مهمترین و پرماجراترین نهر شهر تهران را توصیف میکند (همان آب کرج، بولوار الیزابت، بولوار کشاورز). روایت این قصه واقعی، به گونهای از آغاز شکلگیری این مسیل مهم و نامآشنا شروع میشود و مسیر پرپیچوخمی را که این منطقه پرداستان طی کرده تا به صورت نهچندان خوشرنگوحال امروزی درآید، نمایش میدهد.
فیلم سینمایی «امیر» که بهتازگی در پردۀ نقرهای اکران بخش هنر و تجربه دیدنی شده؛ فیلمی با قهرمانی خاموش است که تلاش میکند مشکلاتش را در خویشتن خویش دفن کند.
آرش خوشخو گفت: مرگ تنها چیزی است که آگاهی ما را فعال میکند و «جهان با من برقص» هم از نوعی اندیشه و جهانبینی ناشی شده است. آدمها در پایان فیلم فکر میکنند مرگ کاراکتر اصلی نقطه جمع شدن بعدی آنهاست.
بازگشت او پس از 14 سال دوری به عرصه سینما در حدی بود که میتوان گفت فیلم «هم نفس» ساخته 1382 و حضور پیشین فخیم زاده در مقام کارگردان سینما، به مراتب قویتر از این بود و اثر تازه این کارگردان در بهترین برآورد یک تله فیلم خوب است که ارزشهای نمایشی برای اکران عمومی روی پرده بزرگ سینما ندارد.
فیلم سینمایی «رگبار» به کارگردانی بهرام بیضایی در خانه سینما نمایش و نقد شد.
«فانوس دریایی» فیلمی پرکشش است که در جهان داستانی خود ترکیبی از ترس، دلهره و تعلیق، سوررئالیسم و اگزیستانسیالیسم، افسانه پریدریایی و ادبیات دریانوردان کهن، نماد و استعاره، خودآگاه و ناخودآگاه انسانی دارد و تا جایی پیش میرود که خط بین واقعیت و شیدایی تار میشود.
بايد پذيرفت که دامنزدن به خودسانسوري و تکثير آن به اين شکل، به راحتي ميتواند جايگاه «سينماگر دانا» و همچنين «منتقد سينمايي متفکر» را تقليل دهد و برخلاف تصورشان، لباس «دستگاه نظارتي» را به قامت ايشان نيز بپوشاند.
نورالله عزیزمحمدی- مشهورترین قاضی جنایی ایران- در طول ۴۵ سال قضاوت خود قریب به ۴۵۰۰ پرونده قتل را بررسی کرده و حدود ۴۰۰۰ نفر را به اعدام یا قصاص محکوم کرده است. این پیرنگ اصلی مستند «قاضی و مرگ» به کارگردانی حسن خادمی است.
ساخته اخير رابرت اگرز كه در ميان نمرات جذاب سايتهاي ريز و درشت نقد، يك نفر زير همه چيز ميزند. همان يك نمره قرمز رنگ كافي است همه اذهان حساس شوند. چرا؟ چرا داستان ساده توماس ويك و افريم وينزلو نتوانسته نگاه يك منتقد را جذب كند؟
با اينكه در «جاندار»، تعليق و هيجان و گرهافكني به موقع رخ ميدهد و در ادامه قصه به اوج بلاتكليفي و چالش ميرسد، اما در پايان، برآيند همكاري و همفكري دو نفره كارگردانان فيلم است كه در آخرين پلان، ناباورانه ما را با يك پرسش بيپاسخ و تصويري از راهروي زندان رها ميكند.
«داستان ازدواج» بامباك را اغلب با فيلمهايي همچون «صحنههايي از يك ازدواج» (اينگمار برگمان، ۱۹۷۳) «كريمر عليه كريمر» (رابرت بنتون، ۱۹۷۹) يا برخي از آثار وودي آلن مقايسه كردهاند. چنين مقايسههايي با آنكه نادرست نيست ولي همچنان مبتني بر وجوه مشابه اوليه و ظاهري اين فيلمهاست.
نرگس آبيار و تيمش اين امكان را به هر لحاظ داشتند كه نگاه امنيتي را كمي تلطيف كنند؛ چه در جامعه چه در حاكميت اما متاسفانه فرصتسوزي كردند.
جوكر تاد فليپس بيش از هر جوكر ديگري در دل رسانه است و بيش از همه آنها، رسانه را بازتاب ميدهد. گويي جوكر واقعي رسانهها هستند؛ رسانههايي كه جوكر ميآفرينند.
فیلم سینمایی «جوکر» محصول سال ۲۰۱۹ آمریکاست؛ اثری قابل بحث و مهم که تاد فیلیپس آن را کارگردانی کرده و دیدن این فیلم برای افراد زیر ۱۷ سال منع و حداقل دیدن آن به همراه والدینشان توصیه شده است.
فيلمِ جاندار پتانسيل قدرتمندي براي پيشبرد يك روايت پيچيده دارد اما خواسته يا ناخواسته براي سازندگان فيلم جاندار بيشتر از آنكه روايت پيچيدگي زياد تعليقها، كنشها و واكنش برخي شخصيتها اهميت داشته باشد چيدن يك پيرنگ عمده ساده و بيپيرايه مهمتر است كه در آن همگي بار ننگين اشتباهات همديگر را به دوش ميكشند اما راه گريزي را بر همديگر نيز دوچندان مشكلتر كردهاند.
خندههاي جوکر از سر تفنن نيست بلکه اعتراض به نظامي اجتماعي است که در آن تبعيض نژادي، بيکاري، خيانت و لهشدن حقوق تهيدستان در حال افزايش است.
فيلم اداي ديني است به ميراثداران ايبسن. گريز از قهرمانان مرد و تلاش براي نشان دادن زنان، خواست و اميال آنان و درونياتي كه كمتر مورد مداقه هنرمندان قرار گرفته بود. همه چيز در ساحت مردانه به تصوير كشيده ميشد، جهاني مملو از المانهاي مردپسند، زنان تخت، گاهي وفادار و گاهي خيانتكار، بدون آنكه مهم باشد اين خيانت و وفاداري محصول چيست.
فیلم «جاندار» که به تازگی نمایش خود را در سینماهای کشور آغاز کرده، داستان خانوادهایست که درگیر پدیده قصاص میشود؛ اما این معضل همه داستان نیست چرا که نوع مواجهه آدمهای قصه در این فیلم مساله است، آدمهایی که حالا دیگر نقش بازی نمیکنند و خود واقعیشان را به تصویر میکشند.
فیلمهای اخیر جیرانی نشان میدهد که وی بعد از عمری فعالیت حرفهای در سینما دچار آشفتگی در کار خود شده است.
مشرق درباره فیلم مطرب یادداشتی را از احمد میراحسان منتشر ساخت. مشرق نوشت: ظاهراً مطرب بنا به جریان دفاع از سینمای عامه پسند که زمانی موسوم به فیلم فارسی بود، ساخته شده است.
سرخپوست در واقع خود حقيقت است. حقي است كه ناديده گرفته شده. مظلومي است كه حقش ضايع شده و براي احقاق حقش بر ظالم شوريده و حالا بايد تاوان پس بدهد. از اين روست كه تصويري از او ديده نميشود. تنها لانگشاتي است در اواخر فيلم كه قابل شناسايي نيست و ميتواند هر مظلوم ديگري باشد.
داستانپردازي در «انيميشن آخرين داستان» بر سه محور اصلي صورت ميگيرد؛ يكي مراجعه به تاريخ و اسطورهپردازي (پيوند روايي واقعيت و افسانه)، ديگري مواجهه قهرمانان با بدمنها (درگيري نيروهاي بد و خوب) و سومي تاكيد بر فراز و فرودهاي دراماتيك رخدادهاي ثانويه. اين گوناگوني روايي هم در فرم و هم در اجرا، ساختار چند پارهاي را ايجاد كرده كه چندان در كليت اثر لكنتي ايجاد نميكند؛ شاهد اين مدعا شيوه طراحي متفاوت بخش آغازين اين انيميشن (طراحي بر پايه خطوط رقصان و مورف كردن اشكال و فرمها) و مقايسه آن با پردههاي دوم در بخش معرفي شخصيتها و بسط داستان (با تاكيد بر طراحي دوبعدي) در كنار پرده آخر نبرد ضحاك با سپاه آفريدون (تاكيد بر جزييات بافت و رنگ و نور با افكتهاي سهبعدي) است.
. «جوکر» پر است از موقعیتهای کلیشهای که پشت بازی خوب واکین فینیکس پنهان شدهاند. از ادعای اینکه آرتور پسر آقای وین است بگیرید تا آزار او در کودکی توسط مادرش، همگی در فروکاستن یک پروژه سیاسی تاثیرگذارند.
در «مرد ايرلندي» روايت از زبان يكي از شخصيتها تعريف ميشود. روايتي چند پاره با رفتوبرگشتهاي بسيار زياد در زمان كه احتياج مبرمي به يك نخ روايي دارد.
اگر «مرد ايرلندي» را نه به مثابه حضور و همنشيني دنيرو/پاچينو/پشي اينك مسن، يا حتي آدمهاي واقعي و شمايل تاريخي بلكه از منظر شخصيتهاي فيلميك يعني شيرن/هافا/بوفالينو بنگريم پاشنه آشيل ساخته اسكورسيزي و ضعفها و كاستيهاي جدي فيلمنامهنويسي استيون زايلين هرچه بيشتر عيان شده و مانعي اساسي براي ارتباط، نزديكي، همراهي و همدلي با فيلم و شخصيتهايش ميشود.
«جوكر» واجد بسياري از كيفياتي است كه هاليوود نياز دارد؛ از توجه به طبقه فرودست و طردشدگان اجتماعي گرفته (در عمده نوشتههاي نظري معمولا به پيروي فيلم از «راننده تاكسي» (مارتين اسكورسيزي، 1976) اشاره شده است) تا انتقاد از سياستهاي اقتصادي ترامپ كه به هاليوود امكان ميدهد تا بر ژستش در حمايت از حزب دموكرات پافشاري كند. اما شايد مهمترين امتياز فيلم براي برادران وارنر اين باشد كه «جوكر» تلاشي است تا ژانر اين روزها بدنام ابرقهرماني را به جايگاه اثر هنري نزديك كند.