احمد امینی معتقد است که کاهش حساسیتها، انبوهی از نقد در فضای مکتوب و مجازی رسانهای و بِده بستانهایی که گفته می شود میان برخی فیلمسازها با منتقدها وجود دارد، سبب شده فضای نقد در سینمای ایران بی در و پیکر شود.
پدر را میتوان از حالا تا اطلاع ثانوی یک الگوی استاندارد و مرجع از فیلمی با موضوع «فراموشی» به شمار آورد.
انتخابهای لی ایزاک چانگ در طراحی پیرنگ و بهخصوص هدایت تماشاگر به برخی از موقعیتهای کلیدی فیلم مبهم است. درواقع واضح نیست که توالی رویدادها به دنبال چه وجهی از داستان مهاجرت و رابطه رو به اضمحلال آدمهای بازی است.
«زیر نور كم» برای اولین تجربه كارگردانی محمد پرویزی میتوانست مسیر هموارتری را طی كند و به قواعد قصهگویی بیش از این تن دهد. اما راه دشواری انتخاب شده كه به نظر میآید نتیجه چندان مطلوبی به بار نیاورده.
اگرچه تبعیت کارگردان از وضعیت پیرامون شخصیت اصلی فیلمش رویکرد او نسبت به مختصات یک جامعه دوقطبی را نشان میدهد اما گویی در فراخوانی این موضوع گامی فراتر از مطرحکردن یک پرسش برنمیدارد. او سنت و مدرنیتهای را به میز محاکمه میکشاند که از لبه تیز و تند نقد نظریههای رایج در این باب در امان است.
فلورین زلر نمایشنامه «پدر» به عنوان هفتمین اثر نمایشی وی كه آن را در سال 2012 نگاشت و برایش موفق به كسب جوایز متعددی از جمله مولیر اواردز فرانسه در آوریل 2014 (اردیبهشت 1393) شد را به عنوان هسته اصلی فیلم خود در نظر گرفته است، فیلمنامهای كه آن را با كمك «كریستوفر همپتون» نویسنده و مترجم كهنهكار انگلیسی پایهریزی كرده تا به مدیوم سینمایی بسط دهد.
«شنای پروانه» دو نقطه قوت بزرگ دارد كه نمیتوان به آسانی از كنارشان عبور كرد، اولی ضرباهنگ دقیق و سنجیده كار است و دوم شیوه گرهگشایی است.
منطقی و غیرمنطقی بودن پرسوناژ ریحانه در خصوص مساله بارداریاش فارغ از دیدگاههای فرمایشی و تزریقی و مذكرانه «حامد» میخواهد عقلانی بودن را همچون قبحی بشكند.گویی قرار است «ریحانه» فیلم كوتاهی به اسم «به نام مادر» حاتمیكیا باشد كه هیچگاه ساخته نشده است، ولو به قیمت پردازش ناباروری باورهای این شخصیت!
الیزا هیتمن در بازگویی لحظات دشوار زندگی شخصیت آتام، چالش معرفتشناسی زنان و ایدههای نظری موجود را بهنوعی بازنگری عمومی هدایت میکند؛ زمینههایی نظری که تفکیک عقل زنانه و مردانه را در پی دارد و تبیین هویت اجتماعی زنان را به گردهماییهای نظریهپردازانه تقلیل میدهد.
شاید اگر همین فیلم چند سال پیش ساخته شده و شاخصههایش تداعیگر دیالوگنویسی آثار سعید روستایی یا فضاسازی اگزوتیک «مغزهای کوچک زنگزده» اثر هومن سیدی نمیبود زیر سایه آن آثار متقدم قرار نگرفته و امتیاز بالاتری کسب میکرد. ولی درحالحاضر با فیلمی صرفا خوشساخت طرفیم که در انتها وقتی گرههایش را گشود و تعلیقش فروکش کرد دیگر چیزی برای ارائهکردن ندارد
منگی از همان نقطه كه آغاز میشود به پایان میرسد؛ گویی این دقایق پرالتهاب هیچگاه سپری نخواهند شد و تنها میشود از منظرهای مختلف به تماشایش نشست. یك دایره بسته بدون امكان خروج كه محدودیتهای تولید و پخش به آن حد زده و مهارش كرده است كه شاید توهمی از به پایان رسیدن را برساند.
فرن در انتها، جهانِ عینی خود را پشتِ سر میگذارد و به سوی هرآنچه او را به سمتِ «خود» میكشاند میرود؛ رها و بیترس از بیگانگی، از سفر و از عینیت.
ژانر فیلم «شنای پروانه» تركیبی از ژانرهای درام خانوادگی، درام رازآمیز، درام گنگستری و تریلر (تعقیب و گریز دلهرهآور) است. جالب است كه ژانرهای محدودی چون كمدی مسخرهبازی، كمدی نوستالژیك و درام بدبختی در كنار درام سیاسی پروپاگاندا و ملودرامهای آپارتمانی، بخش بزرگی از سینمای ایران را تشكیل میدهند.
سرزمین آوارهها به جای برجستهکردن چهره فقر و اغراق در نشاندادن تبعیضات اجتماعی در طبقه فرودست یا بیانیههایی انتقادی درباره معیشت مردم، با سکون و آرامشی درونی فیلمش و فضاسازیهای بکر تبدیل به یکی از بهترین فیلمهایی میشود که بدون هیچگونه نگاه مسلط و پیشداوری تصویری واقعی از زندگی مردم عادی را به مخاطب خود ارائه میدهد.
فیلم «سرزمین خانهبهدوشها» در خلق موقعیتی تأملبرانگیز موفق است و ناگفته پیداست که برای نگریستن به سویههای انتقادیِ حضور کلویی ژائو، تماشاگر و فرن در روایتی تازه از جداافتادگان شهر، نیاز به فراخوانی قالبهای از پیش آماده سینمایی مثل «ژانر جاده» یا «کنش وسترنگونه» احساس نمیشود.
فیلم گیجگاه حتی توالی رویداد هم ندارد كه موقعیتی را از یك به دو برساند بلكه توالی صحنههایی است كه تنها كنار یكدیگر چیده شدهاند.
«تی تی» بر سر چند راهی شاعرانگی، درام و مضامین شعاری به سرگشتگی و بیراهه افتاده است و به وفاق آرمانی فیلمساز نزدیك نمیشود.
فیلم بیش از آنكه بازتابی انتقادی از جامعه باشد تنها آن را استوارتر میكند، زیرا در رویكرد بازتابی به چالش كشیدن و انتقاد از وضعیت است كه اثر را ارتقا میبخشد نه یك گزارش صرف و صدالبته القای آن كه برای آرامش و پرهیز از قصاص بهتر است سكوت كنیم.
«زالاوا» فیلمی متوسط اما جسورانه در بخشهای ایده، روایت، صحنه پردازی و تدوین در پرونده «ارسلان امیری» فیلمنامهنویس با سابقه و كارگردان نوپا و خوش آتیه كشورمان ثبت خواهد شد و ما را به مسیر روشن خود خوشبین میكند.
فیلم سینمایی «مامان» به کارگردانی «آرش انیسی» از جمله آثاری بود که در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، اثری که در کاخ رسانه با اقبال خوبی روبرو نشد اما در عین حال توانست در پنج بخش نامزد دریافت سیمرغ بلورین شود. با وجود پرتعداد بودن نامزدی این فیلم در نهایت تنها یک سیمرغ آن هم بر شانههای «رویا افشار» بازیگر نقش اول اثر تکیه زد.
فیلم سینمایی «ابلق» همچون نام خود درگیر چند رنگی در فرم و محتوا است، اثر حاوی موضوع و حرف مهمی است اما نمی تواند به درستی و همگام با مشکلات جامعه آن را بیان کند، انگار که کارگردان چندین گام از زمانه خود عقب مانده و موضوعی را مطرح می کند که جامعه امروز عکس آن را طلب می کند.
شاعرانگی فیلم «تیتی» محصول احساسات لطیفی است که بین آدمها رد و بدل میشود. فیلم بدون آنکه در دام احساسگرایی بیفتد، یک عشق واقعی را به تصویر میکشد. عشقی که پر سوز و گداز و هیجانی نیست؛ بلکه ریشههای عمیقی دارد و نتیجهاش بهبود اوضاع طرفین است.
شاید بتوان فیلم «مصلحت» را تلاشی دانست از سوی طیفی که همواره سعی در پاسخ به پرسشهای مردمی دارند که با بی عدالتیهای امروز در جامعه دست و پنجه نرم میکنند.
ابلق از تمهیدات بصری خوبی برخوردار است و بازی هوتن شکیبا نیز مثل همیشه مجذوب کننده و از نقاط قوت فیلم است اما نقاط ضعف فیلم آنقدر زیاد است که آبیار را در مسیر عقبگرد کارنامه فیلم سازی اش قرار داده است.
مصلحت در مواجهه اول یک فیلم سفارشی محسوب می شود که خیلی واضح میخواهد پروپاگاندا باشد و بخشی از دستاوردهای حاکمیت را با گفتمان به روز تر و چالشی تر روایت کند از این رو نمی توان تنها به خاطر سفارشی بودن یا محصول یک ارگان بودن فیلم را تقبیح کرد چرا که امتیازات فیلم ورای سفارشی یا پروپاگاندا بودن آن است.
«روشن» فیلمی به غایت متفاوت و سخت که ریسک در نیامدنش خیلی بیشتر از موفقیت اش بود؛ اما حجازی در فیلم های قبلی اش هم نشان داده بود که فارغ از موفقیت یا شکست، فیلمساز جسور و تجربه گرایی است.
کارگردان خانواده ایرانی را خوب می شناسد. جنوب و آبادان را خوب می شناسد و از همه مهمتر اینکه بلد است فیلم ضد جنگ هم بسازد. بلد است که طنز اجتماعی را خوب در دل کار جا دهد. بلد است که حتی بازیگران نابلد و کم سن و سال را خوب به درخشش وادارد.
بزرگترین اشتباه کارگردانی، موسیقی انتخابی فیلم است که ضربهی مهلکی به فیلم میزند. هر آنچه از فیلم ترسناک فرنگی بوده، وارد فیلم شده اما در روستایی کردنشین در ایران!
حمیدرضا آذرنگ در ساخت نخستین فیلم سینمایی خود نشان داد سینما را می شناسد و در این مدیوم با ذهنیت خلاق و به دور از شعار زدگی می تواند رشد کند.
مامان فیلم ساده ای ست؛ ساده از این حیث که سادگی را به عنوان جهتی برای پرداختن به چنین دستمایه ای برگزیده است. مفاهیمی که علیرغم ظاهری ساده جزو پیچیده ترین مباحث در گستره ی روابط فردی _ خانوادگی محسوب می شوند.
«منصور» به جای اینکه پروژه ای ملی تلقی شود به فیلمی قهرمان پرور با پس زمینه و کنایه های سیاسی بدل شده که به طور قطع باعث تقلیل ارزش سینمایی آن به جهت این تداخل سیاست و هنر در فیلم شده است.
روشن تازه ترین فیلم روح الله حجازی، یک فیلم شخصیت محور است. او کاراکتری خلق کرده که به هیچ وجه اِلمان های قهرمان بودن ندارد و به شدت قرار است مُنفعل و بی خاصیت باشد. یک شخصیت عجیب و غریب که هیچ کاری نمی کند و در جهان ذهنی خود دست و پا می زند.
بارها گفته شده است که فیلمنامه اصلی ترین عنصر در پی ریزی یک اثر سینمایی مطلوب است و قرایی در "بی همه چیز" به خوبی نشان می دهد که چگونه می توان با یک زیر ساخت صحیح اثری قابل تامل را روانه پرده نقره ای کرد.
منصور نمونه بارز یک اتفاق خوب در سینمای ایران است. فیلم خوش ساختی که روایتگر بخش مهمی از زندگی تیمسار ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش است. یک فیلم شخصیت محورِ درست و اصولی است که اسطوره سازی نمی کند، شخصیت را بی خود و بی جهت مقدس نمیکند، شعارهای گل درشت و مزخرف نمی دهد و همین امر باعث میشود شخصیت پردازی منسجم و وفادار به کاراکتر به درستی شکل بگیرد و منصور به فیلم جذابی برای مخاطب تبدیل شود.
بیهمهچیز داستان زنی به نام لیلی است که سالها پیش معشوقه یکی از جوانان روستای خود بوده است و از او صاحب فرزندی شده؛ اما این جوان که نامش امیر است، فرزندش را گردن نگرفته و باعث شده مردم روستا لیلی را بهعنوان بدکاره از آنجا بیرون کنند.
هاتف علیمردانی با وجود دقتش در کارگردانی نتوانسته فیلمی قابل قبول بسازد و مخاطب هدف فیلمش هم معلوم نیست. ستارهبازی یک فیلم تلف شده و سردرگم است که چیز تازهای به کارنامهی کارگردانش اضافه نمیکند.
نرگس آبیار با ابلق که گویی باید بسان معنی لغویاش سیاه و سفید توامان باشد دقیقا نه سیاه است و نه سفید. ابلق البته خاکستری هم نیست چون حالا باید به این فیلمساز بااستعداد هشدار داد که فیلم آخر شما نه سفارشی است و نه مستقل و نه حتی بدون وابستگی به هیچ سمت و سویی رنگ و بوی جریانسازی دارد.
«ابلق» فیلمی است که تجربه و ریسکی جدید همچون آثار قبلی آبیار برای این فیلمساز بههمراه داشته اما طراحی یک فینال سؤال برانگیز، مانع از تبدیل شدن آن به اثری تمام و کمال شده است.
شیشلیك از آن دسته آثاری است كه پا گذاشتن به بحث درباره آن مانند ورود به مرداب است. فیلم به وضوح مخالفان فراوانی دارد. تركیب امیرمهدی ژوله و محمدحسین مهدویان تركیبی ناهماهنگ و عجیبی است. دو جهان متفاوت كه معجونی به نام شیشلیك را فراهم آوردند و از قضا مورد پسند اكثریت منتقدان نبوده است.
علیمردانی از لحاظ اجرا بهترین فیلم كارنامهاش را ساخته و شاید تنها ضعف فیلم، افت ریتم آن در میانههای داستان است كه لطمه اساسی به پیكره فیلم نمیزند.
نرگس آبیار اینبار تصویری از فرودستان را با خط روایی کامل به ما نشان می دهد. آدمها و حاشیه هایشان که اگر نبود آن کات های سریع، همچنان ما در حواشی فیلم می ماندیم و به متن نمی رسیدیم.
مشکل شیشلیک در وهله نخست به شوخی های تکراری، بهره گیری از الگوی مفهوم افعال و اعمال معکوس و کلیشه هایی بر می گردد که ژوله در نوشته های طنز خود و بخصوص شب های برره پیش از این، تجربه کرده و اینجا در بستری سینمایی با برخی زیرلایه های اجتماعی آن را قوام بخشیده است.
سینما متشکل است از ژانرهای مختلف و گونههای متفاوت و همین تنوع ژانر است که شاید در جذب مخاطب؛ سینما را نسبت به مدیومهای دیگر متفاوت میکند.
«بی همه چیز» معلوم نیست چرا بی همه چیز است. آدم یاد اسرار گنج دره جنی می افتد که آخرش بی همه چیزی است.
«بی همه چیز» اگرچه شاهکار از آب در نیامده و شیمی شخصیت ها تا اندازه ای خام به نظر می رسد اما در سطح سینمای ایران و ارتباط با تماشاگر تا حدزیادی موفق عمل کرده است.
اینکه صباغزاده تلاش میکند با تمهیدات روایی به سویههایی جدید از یک دغدغه محوری بپردازد، میتواند نقطه قوت و امتیازی در تداوم و قوام نگاه او تلقی شود که هر بار رنگآمیزی خاصی پیدا میکند.
فيلم كه هر از گاهي با دوربين خود به بيغولههايي سرك كشيده و با نمايش دادن وضعيت زيست مهاجران افغان قصد اين را دارد تا جنبههاي منفي ترك موطن را عيان كند نه تنها نميتواند مخاطب خود را تحتتاثير قرار دهد بلكه با ثبت لانگشاتهاي بسيار تكرار شده در سينما، خنثي بودن هر چه بيشتر شخصيتهايش را به خورد مخاطب ميدهد. مشخص است كه فيلمساز از بسياري چيزها دلخور است ولي نميداند به ترتيب كدام را بيان و به چه ميزان پررنگ كند.
فیلم پایانی گویا دارد و سعی می کند شخصیت ها را به سرنوشتی مشخص برساند. انگار که نود دقیقه از زمان فیلم را هدر داده باشیم تا پایانی که مدنظرمان است را به مخاطب دیکته کنیم. دیکته ای نوشته شده که سرشار از غلط است!
فیلم سینمایی «جمشیدیه» که این روزها به فروشی بیش از ۶۰۰ میلیون تومان در اکران آنلاین دست یافته، فیلمی است که در تلاش برای ترغیب به پرهیز از خشونت، به مانیفستی فرهنگی _ اجتماعی بدل میشود.
ده سال پس از اکران«جدایی نادر از سیمین»، همچنان نمیتوان به فضای تلخ آن خُرده گرفت. در این روزگار و زمانه، هنرمند حتی اگر بخواهد منعکس کنندهی تنها، بخشی از واقعیتهای جامعه باشد، بروز و ظهورِ این تلخی در اثرش اجتناب ناپذیر است؛ و بیان صادقانه مصائب و تلخی ها، نه تنها سیاه نمایی و خیانت نیست، بلکه بر عکس، تنها از هنرمندان با وجدان، متعهد و شجاع برمیآید.