Poor Things با سبک منحصر به فرد روایت خود توانسته نظر مثبت مردم و منتقدین زیادی را را به خود جلب کند. Poor Things نخستین بار در هشتادمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمده و جایزه شیر طلایی را به خود اختصاص داده است. این فیلم جز ده فیلم برتر سال ۲۰۲۳ انتخاب شده. همچنین در یازده بخش مراسم اسکار نامزد و برنده دو جایزه بهترین فیلم کمدی و بهترین بازیگر زن کمدی گلدن گلوب شده است.
«درباره علفهای خشک»، با دشتی پوشیده از برف آغاز میشود. دشتی سفید که تنها یک نقطه سیاه در آن است و آن شخصیت نخست فیلم، سامت است که به آن دشت پوشیده از برف آمده تا آقا معلم آن منطقه باشد؛ تا آغازگر راهی برای سرسبزی و رشد کودکان آن منطقه سرد و یخزده باشد.
فیلم «شب، داخلی، دیوار» به نویسندگی و کارگردانی «وحید جلیلوند» نمونه بارز سینمای جریال سیال است که مخاطب خود را در دوئیتی خوابگونه (Hypnotic) و رویاوار میبیند که نمیداند به کدام یک از موقعیتهای فیزیکی تداعی شده در طول فیلم اعتماد کند و رفتهرفته درمییابد که منطق روایی فیلم به عنوان تکنیک و لحن فیلمساز، بر منطق زمان و مکان نامرتب چیده شده، چیره گردیده است.
فیلم همه المانهایی که ممکن است مخاطب ایرانی خسته از شرایط اجتماعی و مخاطب خارجی علاقهمند به روایتهای سرشار از درد و رنج و زندان و شکنجه برآمده از داخل کشور را همراه کند، دارد و اتفاقا این هم شده یکی از پاشنه آشیلهای فیلم.
این فیلم، داستانی دروننگرانه و بیرحمانه دارد که زندگی گروهی از انسانهای اولیه را دنبال میکند، انسانهایی که در جستوجوی یک خانه جدید، در طبیعت سخت و وحشی با دشمنی ناشناخته روبهرو میشوند.
ایماژهایی از تصاویر موزه آشویتس در انتهای فیلم، جهانی سیاه و بسته را چون رازی بین حواس شنیداری و بویایی متصل میکند. «ووکاش ژال» فیلمبردار لهستانی فیلم که تجربه فیلم بزرگی چون «جنگ سرد» 2018 از «پاولیکوفسکی» را در پرونده خود دارد به تهیه راشهای ارزشمندی دست زده است تا دست تدوینگرش «پاول واتس» را برای تدوینی معناگرا باز بگذارد.
تروی کندی مارتین، فیلمنامهنویس و مایکل مان کارگردان، آدام درایور را در نقش انزو فراری گذاشتهاند، مردی آزرده، خاکستری و بینظیر، قهرمان سابق اتومبیلرانی که صاحب کسبوکار افسانهای خانوادگی شده است و بدون لبخند دور پیست مسابقهای زندگیاش در اواخر دهه 1950 در شهر مودنا میچرخد.
«حافظه» هشتمین فیلم بلند فرانکو کارگردان مکزیکی است که سال ۲۰۱۲ با فیلم «بعد از لوسیا» (After Lucia) در کن سر و صدا کرد. «دختر آپریل» (April’s Daughter) او هم سال ۲۰۱۷ جایزه ویژه هیئت داوران را از کن گرفت. او عمدتاً درام میسازد. دارمهای هنری و گاهی هم به سمت ژانر تریلر حرکت میکند. روابط خانوادگی، خانوادههای نابهنجار، مشکلات روحی یا جسمی از جمله موضوعاتی است که فرانکو در فیلمهایش به آنها میپردازد.
دروغی که نظام سرمایهداری با تواناییهای تکنولوژیک و رسانهای به انسان مدرن میگوید این است که رفاه ضامن رضایتمندی است. در حالیکه برانگیختن انسان برای تلاش فراتر از طاقت انسانی خود، در جهت به دست آوردن این رضایت نیست بلکه در خدمت تداوم بخشیدن به چرخه نظام سرمایهداری است و از این جهت بر خلاف منفعت انسان و رضایتمندی او عمل میکند.
فیلم «ضد» نه اقبال منتقدان را به همراه داشت و نه گیشه پررونقی را بعد از سه ماه اکران تجربه کرد و این یک شکست دوجانبه برای کارگردانی است که تلاش کرده فیلم خوبی بسازد اما نتیجه کار، یک فیلم متوسط است گرچه ارزش حداقل یکبار دیدن را دارد.
«بیقرار»، ساخته سیریل شابلین، فضای پرآشوب اروپای دهه ۱۸۷۰ را بررسی میکند؛ دوره شکلگیری جنبش آنارشیستها در اروپا.
صحت با «صبحانه با زرافهها» نشان داد که میتوان نقد را به عنوان دیالوگ یک منتقد - که طبیعتا با سینما آشناست - با اثرش بشنود و پلههای ترقی را با درس گرفتن از این دیالوگها طی کند. هنوز بعد از گذشت دو ساعت، برایم سخت است بپذیرم که چگونه یک نفر میتواند در اوج شلوغی و جلو رفتن در فضای ساخت سریال آن هم به مدل تلویزیونی، ناگهان در فیلم دومش اینقدر کار درست شود.
کارگردانی را بخاطر چکش کاری نکردن فیلمنامه و عدم نظارت بر تدوین دچار ضعف و در طراحی صحنه و لباس، توجه به رنگ و محتوا و صدا و گرفتن بازی از بازیگرانش قابل تحسین می دانم.
«منطقه مورد علاقه» مستقیما برپایهی نظریه «ابتذال شر» استوار است که فیلسوف آلمانی هانا آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» از آن صحبت کرد و برای نقد و بررسی فیلم هم باید مستقیم به آن رجوع کنیم.
فیلمسازان بسیاری همچون «اینگمار برگمان» و «لارس فون تریه»، با فیلمهایشان مرز باریک سینما و تئاتر را در هم آمیختند. اما هیچ فیلمی را به یاد ندارم که به اندازهی دوازده مرد خشمگین توانسته باشد به این امر نزدیک شده باشد.
«شب، داخلی، دیوار» بر ستونهایی میخواهد سوار شود که از اساس ساخته نشده است.
باید گفت، با اینکه فیلمنامه بارها و بارها اصلاح و با جزییات بسیار نوشته شده، اما جذابیت دراماتیک فیلم مدیون تکرار قصه از منظرگاه و زوایای متفاوت و در زمان های مختلف است. این روایت غیرخطی، «تسرکت » وار، در ابعاد دیگری قصه را پیش می برد که در کنار تدوین درست و خلاقانه، به واقع ضعف های نهفته در فیلمنامه را پوشش میدهد.
وحید جلیلوند در شب، داخلی، دیوار بیش از دو فیلم قبلی اش جسارت به خرج می دهد و از همان انتخاب سوژه، دست روی موضوعی ملتهب می گذارد؛ او در واقع در فیلمش به بیان سیر روزشدن شب و تیرگی دست می زند و می کوشد تا ظلمات حاکم بر زندگی یک مرد را تا رسیدن به روشنی ترسیم کند.
ما در سینمای سیاهپوستی معمولاً شاهد رفتار ظالمانه سفیدپوستان با سیاهپوستان به عنوان بردههایشان هستیم. رمان آلیس واکر فقط دغدغه استثمار سیاهپوستان را ندارد؛ زنانه است. حکایت زنهایی است که صرفنظر از رنگ پوستشان باید با مردان قلدر زورگو بجنگند تا بتوانند زندگی کنند. اینجا روایت یک قدم جلوتر از نمایش استثمار سیاهپوستان میرود؛ پدرسالاری را نشانه میگیرد که سیاه یا سفید نمیشناسد. سفیدپوستان در طول تاریخ رنگینپوستان را سرکوب کردهاند.
شاید اگر این فیلم به مقطع تاریخی روشن و ملموسی سنجاق نمیشد و در یک ناکجاآبادی کاملاً سمبولیک گام میگذاشت سوار بر همان عنصر حادثه در موقعیتی دیگر پیش میرفت، میتوانست به یک ساکودرام قابل قبول تبدیل شود که حداقل حرفی برای گفتن داشته باشد، در صورتی که حالا با برداشتن لقمهای بزرگ به نوعی از دست رفته است.
درست مثل «جاماندگان» (The Holdovers) الکساندر پین مایه امیدواری و البته تعجب است که فیلمی مثل «داستان آمریکایی» نامزد بهترین فیلم اسکار شده است. اگر همچون گذشته تعداد نامزدها به پنج فیلم محدود میشد، احتمالاً هیچیک از این دو فیلم در فهرست نهایی نامزدهای بهترین فیلم اسکار نبودند. یا دستکم یکیشان بود. به احتمال زیاد فیلم الکساندر پین که پیش از این هم مورد توجه اسکار قرار گرفته است؛ نه فیلم اول کارگردانی تقریباً تازهکار.
واقعیت این است که نباید به فیلمهای کمدی رمانتیک سخت گرفت، آنها با این هدف ساخته نمیشوند که آثار سینمایی خوبی باشند، هدف این است که بفروشند و زوجین را سرگرم کنند، بخندانند و چند لحظهی احساسی شیرین هم داشته باشند. از این نظر، «هر کسی جز تو» فاجعه نیست، همین کارها را تقریبا درست انجام میدهد، فرمولهای قدیمی را با وسواس اجرا میکند و ادعایی در باب نوآوری یا ساختارشکنی هم ندارد اما مشکل اینجا است که حتی به عنوان یک اثر سرگرمکننده سطحی هم بیش از حد احمقانه است.
ضعفی که در ساختار فیلمنامهی اجرایی «آناتومی یک سقوط» به چشم میخورد، مطرح شدن شخصیتهای فرعی متعددی است که کاری جز پیش بردن روایت از آنها سر نمیزند و هرگز به آنها در مقام یک انسان پرداخته نمیشود و از انگیزهها یا فکر یا احساسات آنها هرگز سخنی به میان نمیآید.
خواب دیدن چه در قالب رویا چه کابوس یک وضعیت روانی است. بنابراین، وقتی به ایده اولیه فیلم نگاه میاندازی، فکر میکنی باید به پدیده یا قصهای روانشناختی بپردازد. مثلاً تعریف و تفسیر خواب دیدن. یا مثل «تلقین» (Inception) کریستوفر نولان یا فیلمهایی که چارلی کافمن مینویسد و میسازد. اما «سناریوی خواب» از این وضعیت روانی برای تحلیل و نقد پدیدهای فراگیر، خطرناک و خانمانسوز در جهان نوین استفاده کرده است؛ یک نظام نوین اخلاقی که به جای کتابها و از زبان فلاسفه و پیامآورها، از سوی کاربران شبکههای اجتماعی ساخته شده و تمام کسانی که در شکلگیری و تزریق استانداردها، قوانین و عواقب غیرقابل پیشبینی این نظام به جامعه نقش داشتهاند.
فیلم شما را در 120 دقیقه بسان 12 شبانهروز از زندگی مردی از طبقه متوسط جامعه با مناعت طبعی شگرف با تصاویر بیپیرایهاش نگه میدارد تا بدون شعارهای گل درشت و تماتیک متوجهمان کند که میشود با دل کندن از زواید زندگی، مسیر پر پیچ و خم زندگی را تاب آورد و از آن لذت برد. تعریفی بیآلایش از زندگی شهری که فردیت در آن هویتی مستقل به خود گرفته و به زیستی مسالمتآمیز با اجتماع پیرامونیاش دست میزند.
متفاوت بودن نوع و نگاه زندگی در فیلم روزهای عالی که به نظر میرسد روزهای همه چیز تمام، ترجمه بهتری برای آن باشد، از این جهت حایز اهمیت است که قرار است در طول فیلم با زندگی یک توالتشور ژاپنی مواجه شویم که میانسال و تنهاست و در شهر مدرن و شلوغ توکیو هر روز به تمیز کردن توالتهای عمومی مشغول است. از همین کلمات و تعاریف دو خطی، میتوان اینگونه تصور کرد که با فیلمی محقرانه، کثیف، شلوغ، ترحمبرانگیز و پر از بدبختی و نکبت طرف باشیم که گویا قرار است در حمایت از ظلم و تقابل با ظالم عمل کرده و عدالت و تضاد طبقاتی را نشانه رود.
درست است که «پرویز خان» در نماهایی مخاطب را به یاد مجموعه معروف «تد لاسو» می اندازد اما داستان پرویز خان برعکس داستان تد لاسو است. اینجا با یک مربی حرفه ای و تیم آماتور مواجهیم. به عبارتی «پرویز خان» پشت دست آن بازی نمی کند اما نماهایی دارد که به نظر می رسد، کارگردان گوشه چشمی به آن اثر داشته و خوشبختانه مقهور نشده است.
کارگردان را در نگرفتن بازی مناسب از بازیگران، چکش کاری نکردن فیلمنامه، انتخاب زوایای ضعیف، قاب بندی نامتعارف و عدم نظارت بر تدوین دارای ضعف جدی می دانم.
آغوش باز در زیرلایه متن اصلی نگاهی هم به سختی های کار خوانندگان و برگزار کنندگان کنسرت دارد. نگاهی به آدم های جامعه، ترس ها، طمع ها، زیاده خواهی و خودخواهی هایشان می کند و در انتهای داستانش هم با حذف آدم های سیاه و خاکستری قصه،در کنار آدم های شریف و با اصالت می ایستد و برایشان کف می زند.
الکساندر پین آدمهای تنها را دوست دارد، آدمهایی به ظرافت یک چینی ترکبرداشته. این را از تمام فیلمهایش میشود فهمید؛ تمام شخصیتهای اولش که قهرمان نیستند اما سفر قهرمانی را پشت سر میگذرانند. پیرمردهای تنهامانده «درباره اشمیت» و «نبراسکا» هر یک به دنبال هدفی در زندگیشان هستند.
مایکل مان استاد ساختن شخصیتهای سرد و بیروح اما شدیدا کاریزماتیک و همدلیبرانگیز است. اگر سری به کارنامهی او بزنید متوجه خواهید شد که او این شخصیتهای سرد را فقط از طریق نمایش رفتار آنها نمایش نمیدهد، بلکه سرمای درون این شخصیتها بیش از هر چیز در فرم سینما و سبکپردازی کارگردان است که متجلی میشود.
این فیلم به هیچ شکل اثری بلندپروازانه نیست. در اینجا هیچ ملاحظه فلسفی در مورد آینده جهان یا مجموعهای از دیالوگهای بلند و پرشکوه را نمییابید. این یک اکشن ساده، سریع و مستقیم است که در طی آن خون، خشونت، اعضای بریده شده و وحشیگری را خواهید دید که گاهی حتی اغراق آمیز است.
حمد سوژهای عالی در اختیار دارد اما با تمام امکانات موجود و آن پروداکشن عظیم به واسطه ناتوانی در ارائه داستان نه داستان شهید احمد کاظمی است و نه زلزله بم.
«صبحانه با زرافهها» طبق تجربیات اخیر صحت در راستای آشناییزدایی از موتیفهای تکراری و البته ثبت موتیفهای منحصر به خود اوست و در این راستا ورود او به فضای انتزاعی و کنکاش در پیچ و تابهای ذهن کاراکترهای فیلم، موقعیتهایی بدیع و کمتر دیده شده را به دست میدهد.
«مجنون» فیلمی غیرتماشایی نیست و کشش لازم برای تماشا را ایجاد میکند، اما قطعا در مقابل سنگینی دراماتیک عملیات خیبر و قهرمانان آن، وزنی سبک دارد و حق مطلب را ادا نمیکند.
«قلب رقه» یک سرمایهسوزی آشکار است که توان مقابله با تفکرات مخاطبان امروزی سینما را ندارد. یک قصه کلیشهای لاغر که استراتژی مشخصی نداشته و انگار که فقط برای رفع تکلیف ساخته شده است.
فیلمنامه خوش طرحی نگاشته بود، دغدغه مند بود، پیرنگ داشت اما خرده پیرنگ هایش کم بود، دیالوگ هایش بمباران اطلاعاتی می کرد، گل درشت بود، گزاف بود ولی طنزهای شیرینی داشت که لا به لای کشمکش هایش کشش ایجاد می کرد، قهرمان و ضد قهرمان خوبی داشت، از ضد ارزشی که ارزش شود بهره می برد.
«تابستان همان سال» در همان مرحله شخصی و درونی فیلمساز باقی مانده و با تمام تلاشی که صورت گرفته، نتوانسته با ساختن کاراکترهایی جذاب و ایجاد ارتباط ساختارمند و تزریق یک احساس فراگیر در بطن آنها، از پس میلههای سلول شخصی آزاد شده و به مرحله عمومیت دادن و انتقال حس درونی به مخاطب برسد.
«آغوش باز» با وجود ردیابی دغدغههای انسانی در بطن آن، در چگونگی انتقال مفهوم شکستخورده است و در این بین دستورالعمل بصری آن از فیلمبرداری، رنگ و نور، چیدمان صحنه و ... نیز فاقد ارزش میشود.
«آسمان غرب» در میان آثار دستهبندی شده در سینمای جنگ که در چهل و دومین جشنواره فیلم فجر حضور دارند، با فاصله کمنقصترین اثری است که تا امروز به نمایش درآمده است.
فیلمنامه اش دارای ضعف بود، ایده خوبی داشت اما پیرنگش خوب در نیامده، محتوای شجاعانه ای داشت اما با تعلیق هایی ضعیف، خیلی خوب وارد دنیای جادویی می شد.
فیلمنامه «احمد» با فقر خرده پیرنگهای درگیرکننده روبرو است. موقعیتهای نیمبندی که از منظر فضاسازی احساسی و خروجیِ مفهومی بسیار سادهانگارانه پرداخت شده و نمیتواند به قهرمان فیلم و در مجموع به کلیت اثر کمک کند.
فیلم می خواست سبک اوپنهایمر پیدا کند یا آن سکانس های بسته و پر دیالوگش که سعی می کرد بهره مند از ۱۲ مرد خشمگین باشد اما به شدت افتضاح بود.
آنچه فیلم «نبودنت» را قوام میبخشد؛ نوع نگاه فیلمنامهنویسان این کار به دو جنس زن و مرد است. نگاهی که برخلاف دیدگاهی است که در جامعه رواج دارد. اصولا در پیرامونمان وقتی زنی به هر دلیل تنها میشود.
فیلم «دست ناپیدا» آخرین ساخته انسیه شاه حسینی تنها زن فیلمساز این دوره جشنواره فجر پس از سالها دوری از سینماست. سوژه فیلم تازه است اما کارگردان در عمل آنچنان که باید از این سوژه ناب استفاده نمیکند.
«آبی روشن» جنس دیگری از سینما است، بابک خواجه پاشا در دومین فیلمش وجوه دیگری از تواناییهایش در عرصه کارگردانی را به رخ میکشد و بازگشتی به سینمای قصهگو داشته است.
محمدرضا ورزی در فیلم «پروین» بیش از آنکه به روح لطیف و ذوق هنری پروین اعتصامی نزدیک شود، سراغ جنبه عمومی زندگی او میرود.
باغ کیانوش» توانست به مدد یک طراحی درست، به روند داستانی مهیجی برسد که جذابیتهای بسیاری را برای طیفهای مختلف مخاطب دارد.
«پرویزخان» برخلاف آنچه انتظار میرفت، فیلم موقعیت است و نمیتواند قهرمان خود را در تقابل با فضاهای داستانی متعدد، کنشمند نشان دهد.
فیلم «بی بدن» یکی از فیلمهای خوب جشنواره فجر است. شاید این فیلم از معدود آثار سینمایی باشد که نقش نویسنده پررنگ ترین است.