فيلم با الهام از رماني به همين نام به قلم «توماس مان» نوشته شده البته «ويسكونتي» از شالوده داستان استفاده كرده تا جهانبيني خاص خود را به مخاطب نشان دهد، از همين رو به رمان وفادار نبوده و چشمانداز جديدي پيش روي مخاطب گذاشته است. از تفاوت اين دو اثر، آهنگساز بودن شخصيت اصلي است كه در كتاب به نويسندگي مشغول است.
قابهاي مورب؛ نظمي كه در كجبودگي كادرها، القاي «آشفتگي» ميكند و حركت در مسيري كه برخلاف خفگي انتزاع صرف در كار نيست و كمتر بيمكان است و بيشتر متكي به شهر و فضاي هراسناك برآمده از مناسبات شهرنشيني، مساله اصلي و قابل توجه فيلم است.
«آدام سندلر» كه پيش از اين در آثار كمدي زيادي به عنوان شخصيتي-لوده- بازي كرده بود حالا در اثر «سفديها» چنان بازي زيبا و فوقالعادهاي از خود نشان داده كه اگر بگوييم نقشآفرينياش بيننده را به ياد بازيهاي هنرمندانه «داستين هافمن» يا «آلپاچينو» در آثار دهه 70 مياندازد، اصلا اغراق نكردهايم.
در اين فيلم، تمام بحرانهاي برخاسته از علت و معلولهاي پيرنگ متناسب با واقعيتي سياه كه فيلم طلا در بستر آن ساخته شده است، مركبي شدهاند براي حمل بارهاي كجي كه پايان فيلم نقاب را از نماي واپسين منزلگاهشان برميدارد.
شروع فیلم تا زمانی که اجساد از سردخانهی کشتارگاه خارج میشوند، بسیار خوب و حساب شده است. سه شخصیت اصلی به ما معرفی شده و معضلی که با آن مواجه هستند در زمانی کوتاه نمایان میشود. سرمای قابهای این دقایق و نورپردازی مناسب برای چنین آغازی میتواند نویدبخش ادامهای پرکشش باشد. اما «کشتارگاه» به همین ده دقیقه ابتدایی بسنده میکند.
سینمای آمریکا طی ۹۰ سال گذشته از این چهره منفور شخصیت بسیار جذابی ساخته است. پس از آلکاپون، از طرف کمیسیون جرایم شیکاگو جان دلینگر به عنوان دشمن ملت شناخته شد؛ البته او هم از سینمای آمریکا سهمی داشت. اما دلینگر بر خلاف آلکاپون بین مردم زمانهاش محبوبیت داشت. او به رابین هود شبیه بود و نهتنها چیزی از فقرا نمیدزدید، بلکه بلافاصله پس از هر سرقت مقداری از پولها را بین مردم کوچه و خیابان پخش میکرد.
تیم بازیگری این فیلم نتوانستهاند به خوبی نقش آفرینی کنند و در سکانسهایی، آنچنان اگزجره بازی میکنند که بر خلاف کاسنپت، تماشاگر را به خنده وامیدارد. بیشک بازیگردانی و تنظیم حس و روابط بازیگران در مقابل دوربین جزو وظایف کارگردان است؛ اما این توانایی نسبت مستقیمی با بضاعت حرفهای بازیگران نیز دارد و نمیتوان از هر بازیگر توقع داشت در حد مارلون براندو بازی کند!
«حوا، مریم، عایشه»، با اشباعشدن موضوعِ فیلم از لحنی که بیشتر متأثر از آموختههای کارگردان از هنر سینما و تحصیلات آکادمیک اوست، شخصیتهای فیلم را وادار به نوعی اعتراف در برابر دوربین میکند. اعترافی که هرچند رنگولعابی سینمایی دارد و در برخی موارد چشمگیر است، اما مانع از مواجهه مخاطب با خواسته اصلی شخصیتها میشود.
نوع نگاه اندرسون به هستی که با احساسات ژرف انسانی همراه است، در نوع بهکارگیری دوربین که به شخصیت بدل میشود، به گونهای تبیین شده که شفقت و همراهی خیرخواهانهاش با انسان مستأصل و رهاشده را در نوع میزانسن و زاویه دوربین و عناصر ارگانیک طبیعت، آشکار میکند.
این فیلم که به ژانر علمی تخیلی وحشتناک تعلق دارد در طول یک ساعت و نیم زمان داستان به خوبی ذهن مخاطب را درگیر خود میکند،نقش اصلی این اثر را ایوان مساگوئه (مسگیو) در قالب کاراکتر گورنگ عهدهدار است.
شهبازي همچنان ميكوشد تا با اجرايي مبتني بر سهولت و گريز از توليد دستوپاگير كار كند، درست نقطه مقابل «انگل» كه مبتني است بر يك اجراي دقيق و اتفاقا پرطمطراق. پس «طلا» در بهترين شكل، فيلمي محلي باقي ميماند كه تنها ميكوشد، قصهاش را تا حد ممكن سرراست تعريف و در ازايش جزييات مضموني را قرباني شكل توليد كند.
در اين فيلم براي زمان تقابل شخصيتها در كنار نوع كنش آنها براي بيان احساساتشان همزمان از برخي ديالوگها بهرهگيري شده است تا طبق همان منطقهاي سينمايي كه نويسندههايي مانند اروين بلكر بدان اشاره كردهاند جنبههاي نازك و عميق برخي شخصيتهاي ايدهآل ترسيم شده جين آستين و حتي خود سازنده فيلم جلوهگر شوند
روزي روزگاري مرحوم هوشنگ كاووسي (منتقد قديمي سينما) درباره فيلم قيصر با تحقير و كنايه گفته بود؛ فيلمفارسي است! كيميايي هم در جواب او گفته بود تخمههايي كه تماشاگران من سر فيلم قيصر شكستند، بيشتر از فروش كل كارهاي تو بوده است. شايد اين جمله از نظر تاريخي نكتهاي را يادآوري كند، اما قطعا چيزي به كيميايي يا فيلم «قيصر» اضافه نكرده است. «ديدهبان» حاتميكياي اصيل ما، بهخاطر اين سرپاست كه از جنس سينما است يا «خاكستر سبز» كه من خيلي دوستش دارم، فيلمي است قابل تحليل و ارزشمند و رو به جلويي كه حقيقتي را براي تماشاگرش فراهم آورده.
75 سال از پايان جنگ جهانگير دوم گذشته است و انگار هنور داستانها در قالب «كلمات سرگشته» براي بدل شدن به هنر جاري و سارياند. با آنكه تصور ميكنيم ديگر مقوله جنگ چيزي براي روايت پلشتيهايش ندارد؛ ناگهان سروكله روايت تازهاي پيدا ميشود.
اين فيلمها فقط يك جمله در تيتراژ كم دارند و اگر پيش از آغاز بر سياهي نوشته ميشد:«هر چه كني به خود كني، گر همه نيك و بد كني» لااقل تكليف تماشاگر با اثر معلوم ميشد و در مرز بين بدويت ملموس و روشنفكري نامحسوس برآمده از مطبوعات گير نميكرد.
در روايت رشيد جانسون اندكي ديرتر تنشها براي شكل گرفتن پيرنگ اصلي آغاز ميشوند اما نوع داستان آن تا حدودي آشنا به نظر ميرسد و مثل برخي فيلمهاي ديگر تعليقهايي ايجاد خواهد كرد مانند فيلم شناخته شده «انگل» و تمامي آن دسته از فيلمهايي كه آغازي پر تعليق احتمالي در آنها احساس ميشود.
«گلوله باران» نمایش دقایق مکث بر پدیده مرگ است و همزمان تاملی بر اهمیت حفظ زندگی. در مستند «گلوله باران» ساخته مرتضی پایه شناس و حسین مومن روایت با اتفاق پیش می رود. داستان در طول فیلم شکل می گیرد و تعلیق و کشش مورد نیاز برای همراه نگه داشتن تماشاگر را پیدا می کند.
«طلا» آخرین ساختۀ پرویز شهبازی که به تازگی اکران اینترنتی خود را آغاز کرده، فیلمی است که خوب شروع میکند و مهمتر از آن خوب به پایان میرسد؛ فیلم طلا بهخوبی شیوۀ ناخوشایند پایان باز را که این روزها به یک مد هنری در فیلمسازی بدل شده است، میشکند.
مستند «همه نیمه من» به کارگردانی مهدی موسویبرزکی را میتوان یکی از خاصترین اشکال مستند پرتره دانست که دست به یک چهرهنگاری جنسیتی- اجتماعی میزند و در واقع هویت جنسی دوگانه را در نسبت با فردیت و هویت اجتماعی شخصیتهای خود واکاوی و بازنمایی میکند.
«خاکستری خالصترین سفید است» Ash Is Purest White درامی اجتماعی - عاشقانه است که با اتکا به نقطه عطف مرکزی و زندگی شخصیتها در زمان بحران، مخاطب را درگیر یک سؤال کلیدی هستیشناسانه میکند: وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
هرچند نمیشود فیلم «مارتین ایدن» را ادای دینی به جایگاه «هربرت اسپنسر» و نظریاتش دانست. اما شخصیت مارتین و سرگذشتش، به روشنی چالشهای موجود در کشف واقعیت و پیداکردن راهی برای توقف بهرهکشی از نیروی ضعیف جامعه توسط ابزارهای مدرن امروز را مطرح میکند؛ چالشی که با گذشت سالیان دراز و انبوه نظریات علمی و جامعهشناسانه، سردرگمی متفکران اجتماعی در برابر واقعیتهای موجود و ناتوانی دستگاههای فکری حاکم را در جهت کسب هویتی انساندوستانه نشان میدهد.
«شکستن همزمان بیست استخوان» یا «رونا؛ مادر عظیم» را باید ستایشی از مقام و جایگاه مادر به شیوهای ظریف و هنرمندانه دانست. فیلمی که قصد دارد با نقب زدن به درونیترین ضعفهای بشری به این امر مهم دست یابد.
«شمشیرباز» فیلمی محصول کشور فنلاند و به کارگردانی کلاوس هارو است. «شمشیرباز» را می توان جزو آن دسته از آثار بی ادعایی به شمار آورد که اتفاقا پرقدرت و مهم ظاهر می شوند و مخاطب را به چالش می کشند.
شخصيت «سنانِ» فيلم نوري بيگله جيلان قرابت بسياري با نسل دهه شصتي ايران دارد، همان نسلي كه از سرزمينهاي تاريخي پايش به دانشگاه گشوده ميشد و در برابر آزاديهايي از جنس دوم خرداد، ميخواست بدل به فرهيختهترين موجود روي زمين شود. مدام فلسفه ميخواند و براي برتري جستن بر همنسلان خويش هر چيزي را زير سوال ميبرد.
آنتونیا شرکا معتقد است ایده مضمونی «خروج» ایدهای تکراری و متکبرانه است.
خروج ابراهیم حاتمی کیا از ضعیف ترین آثار کارنامه فیلمسازی وی به شمار می آید که اگر حضور فراموش نشدنی فرامرز قریبیان در فیلم نبود شاید می توانست سقوط وی نیز لقب گیرد!
ثقفی در «روسی» عشق و حسرت را با خشم و انتقام گره میزند و با یک رویکرد فرمالیستی و وسترنگونه از خاک و باد و باران، برای قهرمانانش جهانی آخرالزمانی پدید میآورد. اینبار قصه نخنما و تکراری تجاوز و انتقام و عشقهای نافرجام، در دایرهای از فضاسازی، رمزپردازی و با اغراق در بدن و بیان بازیگران روایت میشود.
مهمترین کاربرد فیلم «مردهها نمیمیرند»، این است که منتقدان سینمایی را بهسرعت از خود متنفر میکند؛ سینمادوستانی که توقع دیدن صحنههای جذاب «گوست داگ» یا لذتبردن از آشنایی با شخصیتهای نایاب «مرد مرده» را دارند و حالا با دیدن این فیلم، نمره منفی را در کارنامه فیلمسازی جارموش ثبت میکنند.
فیلم «جودی» سقوط تراژیک و فروپاشی یک استعداد بیبدیل را به نمایش میگذارد که در 47سالگی، شش ماه پس از کنسرتهای لندن در تنهایی تراژیک و طردشدگی ژرف بر اثر اوردوز و سوءمصرف باربیتورات و مواد مخدر، در حمام خانه خود در لندن، جهان هستی را بدرود گفت.
رویکرد فیلم این برداشت را برای من ایجاد میکند که مخاطبین زیادی فیلم را پرترهای نه از طرح برگزیت کهنه احمقانه؛ بلکه از مشکلات مردم در حبابی از لندن میبینند. آیا کارگردان چنین قصدی داشته است؟ من نمیدانم؛ اما میتوانم بگویم که اتحادیه اروپا جایی است که به حقوق کارگران بها میدهد و خارج از آن جایی است که مردم باید بیشتر و با بدبینی، ستم بیشتر، انزوای اقتصادی بیشتر و به صورت استثمار شده کار کنند. این فیلم درخشان ذهن را بسیار درگیر میکند.
سينماي كن لوچ شايد در نظر بسياري خيلي دور از سينما به معناي تخيلورزي و بيان هنرمندانه باشد، اما به اصليترين نياز يك انسان كه همانا تلاش براي ادامه زندگي است، ميپردازد. كافي است صحنه پاياني متاسفيم جا ماندي را با خود مرور كنيم تا عمق درد و رنج يك انسان درمانده و زخمي را در منطق خشك زندگي مدرن و صدالبته سيستم سرمايهداري دريابيم.
اتمیکیا اما در «خروج» بر خلاف «آژانس شیشهای» نمیتواند خواسته شخصیت اصلی معترض خود را محقق کند، چون زمانه عوض شده، سیاستها تغییر کرده، موضعگیریها دیگر همان موضعگیریها نیست، گرد و خاک جنگ حسابی خوب خوابیده و رزمنده آن روزگار پس سفیدی ریش و موی خود پنهان و مجبور به سکوت و تحمل ظلم میشود.
«خروج» اثری معترض است. بله، پیکانش سوی دولت است، و این سیاست این روزها خیلی نرخ روز است، اما همه میدانیم که سطحِ اعتراضِ سینما نمیتواند از این بالاتر برود؛ ما اجازه داریم به دولت اعتراض کنیم، چون انتخاب خودمان است، وگرنه گمانتان میشود فیلمی ساخت که مثلاً اعتراض به دیگر ارکان یا قوهها باشد؟ بیتردید خیر!
شاید برای تماشاگران پیگیر سینمای جهان کیوشی کوروساوا نام ناآشنایی نباشد، دستکم برخی از فیلمهایش اینجا و آنجا، در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمدهاند. احتمالاً همین تماشاگران پیگیر این را هم میدانند که کوروساوا بیشتر با فیلمهایش در ژانر وحشت شناخته میشود که تلفیقی هستند از عناصری از سنت سینمای وحشت ژاپنی (جی هارور)، علمی/تخیلی و ملودرام با داستانهایی درباره گسترش هراسناک تکنولوژی، مردگانی که دنیای زندگان را رها نمیکنند، دستاندازی به محیطزیست که جز فاجعه نتیجهای ندارد و...
استانیسلاو لِم، نویسنده لهستانی رُمان سولاریس، از نویسندگان مشهور داستان های علمی تخیلی در اروپای شرقی است. او رُمان سولاریس (مشهورترین و پرفروشترین اثرش) را در سال ۱۹۶۱ به نگارش درآورد. آندری تارکوفسکی در سال ۱۹۷۲ رُمان لم را به فیلم برگرداند؛ و البته تغییراتی در رمان ایجاد کرد؛ به گونهای که نمیتوان فیلم را اقتباس کاملا وفادارانه ای از رمان لم دانست.
مینا اکبری خودش حضور در تحریریههای متفاوت و متنوعی را تجربه کرده. به همین خاطر هم هست که خوب میداند اتمسفر بودن در یک تحریریه چگونه است. با این حال نه در بند مرثیه سرایی گرفتار میشود و نه نگاه حسرتخوارانهاش به فرصتهایی که از دست رفتهاند را به غمی نوستالژیک پیوند میزند و گرفتار خاطرهبازی (واژهی مستعمل و نفرت انگیزی است) میشود. آغازِ میدان جوانان (سابق)، پایانِ به قول خود خانم اکبری دوران روزنامهنگاریاش است.
«سال دوم دانشکده من» یک نقطه امیدوارکننده نه فقط برای رسول صدرعاملی، بلکه برای پرویز شهبازی است. کنار هم قرار گرفتن دو فیلمساز که در عین تفاوتهای فاحش در شیوه فیلمسازی، نقاط اشتراک قابل لمسی دارند، باعث شده این فیلم یادآور پختگی در به تصویرکشیدن زندگی، زمانه و تفکرات دختران نوجوان ایرانی باشد.
فیلم سینمایی «امیر» اولین ساخته «نیما اقلیما» سال گذشته در سینماهای کشور اکران شد و در انتها نزدیک به دویست میلیون تومان فروش را برای خود به همراه داشت، این فیلم هرچند اثری تجربهگرا محسوب میشد اما در گیشه و نگاه منتقدین به موفقیت چندانی دست پیدا نکرد.
فیلم سینمایی «نبات» به کارگردانی پگاه ارضی با داستانی ساده و تا حدودی کلیشهای درباره رابطه یک دختر و پدر، از فیلماولیهای شکستخورده در اکران سال گذشته بود.
واقعیت سینمای «افسر و جاسوس» تلخی بی پایانی است که برای حفظ ارزش های نژادی و دینی همواره در نظام های مختلف دیده می شود.
تماشاگر از همان آغاز پي ميبرد كه قرار است با يك روايت پرتعليق و هميشه رايج در اين فيلم مواجه شود، يعني زماني كه دو سرباز جوان مامور ميشوند در زمان كوتاه و معيني، نامه مهمي را به دست فرمانده جنگ برسانند كه حاوي لغو يك عمليات و پيشروي جهت نيفتادن در دام جبهه مقابل است، درست در همين لحظه و از دل اين تعليق دلهرهآور است كه پيرنگ اصلي بيرون ميآيد.
ريان جانسون نشان ميدهد كه اشراف امروزي تنها از طبقه حاكم و نظامي و لردها نيستند بلكه يك نويسنده محبوب نيز تبديل به ثروتمندي اشرافي در عصر حاضر شده است.
«چاقوكشي» بيش از آنكه فيلمي كارآگاهي باشد، فيلمي است متاثر از سياستها و رويدادهاي روز. فيلمي كه در آن حداقل خبري از موريارتي نيست و او بدل به انديشه رايج در ميان ترومبيها ميشود. اينكه مهاجر جوان ميتواند مقبول باشد تا جايي كه كاري به ثروتشان نداشته باشد اما به هر روي لاتينهاي جنوبي عازم امريكا ميشوند تا ثروتي كسب كنند و زندگي بهتري به دست آورند.
«من ميترسم» و «شناي پروانه» از نظر ترسيم وجه تازهاي از خشونت اجتماعي عليه زنان، فيلمهاي مهمي هستند. هر كدام از يك ديدگاه و براساس آشنايي سازندگانشان با جامعه، اين روسياهي را ثبت كردهاند.
فیلم «روزها» با نگاهی کاوشگر و ریزبینانه تنهایی انسانها را در جامعه امروز زیر ذرهبین برده است. فیلمی کمحرکت، بدون کلام، بدون موزیک و بدون جلوههای ویژه، اما با موادی فراوان برای تأمل و اندیشیدن. این فیلم به تازگی در جشنواره برلین ۲۰۲۰ به نمایش درآمده است.
شنای پروانه هم به فهرست فیلم های اولی می پیوندد که در جشنواره امسال از فیلم های چندم کارگردان ها، بهتر هستند. چه در داستانگویی و چه در اجرا. مثل هر فیلم اولی ضعف هایی دارد اما در جشنواره امسال با فیلم هایی که اغلب تا نصف زمان خودشان هم نمی توان تحملشان کرد، جزو معدود کارهای اثرگذار است و جزو معدود بودن، غنیمتی است.
شجاعت سعید ملکان قابل تقدیر است که در نخستین اثرش سراغ سوژه ای ملتهب رفته است. سوژه ای که سالها به دلیل ساخت انبوه آثار هالیوودی از سوی فیلمسازان مورد توجه قرار نمیگیرد چراکه همواره ترس از این مهم وجود دارد که اثر مقبول مخاطب نیفتد و کار به سرانجام مورد نظر نرسد.
خوب بد جلف ٢ که قرار است در آینده ی نزدیک شماره سومی هم داشته باشد، درست در لحظه ای تمام می شود که موتور گرم و روان مخاطب در سرازیری جاذبه افتاده و شتابان به پیش می رود، آنجا که او خندان و حیران سرانجام در اوج این سرعت به دیوار پایان می رسد، جایی که به نظر سرنوشت پی رنگ های فرعی قصه نیز هنوز مبهم است و کارگردان سراسیمه برای ساخت قسمت سوم از ادامه دادن ماجرا های این آدم ها خرسند!
من میترسم روایت مردی به نام بهمن است که قبلاً و به دلایل سیاسی، به زندان افتاده است. بهمن حالا احساس میکند کسی دائم او را تعقیب میکند و این سایه ناپیدا، او را تا مغز استخوان ترسانده است. کار و زندگی بهمن طبق روال پیش نمیرود و سنگ است پشت سنگ که جلوی پای او سبز میشود. در این میان مهاجرت نسیم، دوست بهمن، هم مزید بر علت است تا او را در موقعیتی بحرانی و سخت قرار دهد.
پدران نخستین تجربه سالم صلواتی در عرصه ساخت فیلم بلند است و حاصل همکاری او با نویسنده ای است که سابقه نگارش فیلمنامه های مطرحی چون قدمگاه و یک حبه قند و خیلی دور خیلی نزدیک در سینمای ایران دارد. طبیعتا این ترکیب تماشاگر را راغب می کند تا فیلم را تماشا کند و این انتظار را در او زنده نگه می دارد که با یک فیلم خوب اجتماعی او را غافلگیر سازد اما آیا این اتفاق در پایان فیلم می افتد؟