اگر در «خون به میشود» همان متن شکسپیر با کمی دستکاری زبانی اجرا میشد، اتفاق نامبارکی رخ میداد یا آنکه اجرا بدل به سنگ محکی برای آیندگان میشد؟
مژگان خالقی تلاش میکند زنانگی از دست رفته زنان افغانستان را به نمایش بگذارد، زنانگی که حتی در آن زبان به عنوان انسانیترین ابزار ارتباطی از زن سلب میشود.
وقتی کبوترها ناپدید شدند اگرچه در زمانِ جنگ جهانیدوم و پس از آن متمرکزست اما بیش ازآن مربوط به انسانهاییست که در هر شرایطی بیآنکه پایند اعتقاد یا مرامی باشند با هر بادی به همان سو میوزند. منفعت شخصی این افرادست که بیش از هرچیزی برایشان اهمیت دارد و اینکه با دشمنی اشغالگر ومتجاوز همکاری میکنند و یا دست به کشتار هموطن وخانواده اشان بزنند، فرقی نمیکند. بیش از هرچیز بقا و زنده ماندن بهر بهاییست که اهمیت دارد.
لاریان در «پروانه الجزایری» شانس آن را مییابد تا زمان را درهمبریزد و از آن مفهومی ساختگی بیافریند، مفهومی که از دل برداشتهای متعدد سینمایی میآید.
تجربه ثابت کرده است که تماشای نمایشی که ایدهی خوبش را به نهایت قهقرا میکشاند به مراتب دردناکتر از نمایشی است که اساسا مزخرف محض تلقی میشود. گویی افرادی با اراده، با استعداد و حتی با دانش و آگاهی لازم تجربی و آکادمیک تلاش میکنند تا روی صحنه دست به خودکشی ذوق و خلاقیت خویش زنند و حال مخاطب را بگیرند.
دردوشنبه های نقد تئاتر منتقدان کانون ملی ضمن پذیرش کمیته نان به عنوان اجرایی در خور تامل به ارائه نکاتی پرداختند که بشود از آن به یک اجرای ماندگار رسید.
زنِ امروز جغرافیای ما، چه در تهران و شهرستانها، چه در عراق، یمن و حتی سوریه و افغانستان، تفاوتهایی عمده و اساسی دارد با زنِ دیروزی که درگیر سنت بوده و لاجرم محکوم است به تحمل کردن آن. نمیگویم در حال حاضر اوضاع کاملا دگرگون شده و این دست مشکلات دیگر جولان نمیدهند اما دیگر معرفی زنان به این شکل و تعمیمشان به سایر زنان، از ریشه غلط و اشتباه است. این ماجرا نه تنها نفعی برای زنان ندارد بلکه به درک درست از خواستههای آنها پوشش میگذارد.
«شربت سینه» به شدت درگیر مهندسی و میزانسنگرایی افراطی و عقبمانده قرار گرفته که حالتی اگزوتیک با مخاطب به وجود آورده است. نمایشی که از تکرار موقعیتها، نه بیهودگی میسازد که ادعایش را دارد و نه کارکردی ابزوردگونه پیدا میکند.
انتخاب امیرمهدی ژوله به عنوان میشل این نمایش، حال به سبب این که نویسنده و کمیکنویس خوبی است یا در چند استندآپ کمدی تلویزیونی موفق ظاهر شده دلیل موجهی نمیشود که بتواند نقشی به ظاهر ساده اما پیچیدهای را روی صحنه تئاتر ایفا کند. استفاده بیمورد از دستان و عدم کنترل روی بدن و صدا و فقدان هوش کافی در ایفای کمیکوار این نقش، ضربهای جدی به اثر وارد آورده است.
مشکلات اصلی نمایش «قاسمآباد» در نمایشنامه اثر نهفته است. متن وامانده و دارای لکنتهای بسیار است. نمایشنامهنویس با جهان نداشتهاش، جهانی قلابی از چند دزد و عرقخور و نزولخور که در یک قبرستان گیر کردهاند را نشانمان میدهد که این جنس معلول، نه جهتگیری میفهمد و نه حتی نمیداند که با خود و مخاطبش چندچند است.
تماشای این نمایش آنقدر مرا خشمگین و مایوس کرد که هنگامی که در پایان نمایش پیشنهاد کارگردان به تماشاگران را برای عکس یادگاری شنیدم بیدرنگ از میان صحنه به سمت در خروجی رفتم تا هرچه زودتر این دیالوگ سانتیمانتال و بیمحتوای پایانی نمایش را از ذهنم خارج کنم:« برای یه زن هیچی دردناکتر از این نیست که از درون گریه کنه، تو ظاهر لبخند بزنه و بگه همهچی روبراهه، این نهایت بیعدالتی به زنانه»!!
این یک اقتباس کاملا آزاد از زندگی و دوران سقراط در عصر ظاهرا طلایی یونان باستان – قرن پنجم پیش از میلاد – است؛ دورانی که تمدن بشری به بلوغی حیرتانگیز دست یافته و البته در کنارش اخلاقیات هم رو به زوال نهاده بود. همین نکته باعث شده تا نعیمی، درونمایه اثرش را بر زمان حال منطبق کند و به قول عوام، وارد معقولات شود. این مجوزی است که البته همه دستاندرکاران تئاتر امروز ما ندارند و تعداد معدودی، از این نعمت برخوردارند که هرچه میخواهند بیپرده بگویند و هر کاری میخواهند بر صحنه انجام دهند، بی هیچ مانع و رادعی.
«سرمیزشام» اثری است تجربی که میارزد تماشا شود. تجربهای که میتواند از یکی از پرکارترین بازیگران تئاتر کشور به جوانان جویای نام و نشان منتقل شده و آنها را برای نقشها و تجربیاتی دشوارتر آماده سازد.
نمایش سرزمین های شمالی، اجرایی ست که به نظر می رسد تمام تلاشش را می کند تا قابل قبول به نظر برسد، هرچند راه بسیاری تا پختگی در پیش دارد اما این تلاش قابل ستایش ست .
اثر از نوعی نجابت و تواضعی که در خود نهفته سود میبرد و نقش موثری را در ارتباط مخاطب با اثر بازی میکند. رفت و برگشت مخاطب میان اپیزودها، جانی دوباره به ریتم اثر میبخشد و آن را از کسالت و سستی بری میکند.
سهیل ساعی نمیتواند سایه بیضایی را از اثرش محو کند و میتوان ردپایی بیضایی را همه جا دید، ردپایی که در بیشتر متون اجراشده از او در این سالها شاهد بودیم.
جهان خودبسنده و البته مالیخولیایی علی شمس با عنایت به فرضیاتی که دانشمندان در باب بعد چهارم زمان مطرح کردهاند، تلاش دارد آینده را به میانجی اتصال به گذشته و مداخله در آن، نجات دهد. امکان سفر کردن در زمان، تلاشی است برای مهار جبّار و جلوگیری از قتل و خشونت.
نمایش علی رفیعی عظیم و زیباست، چشمت را میگیرد و حتی کمی کاتارسیس تزریقت میکند؛ اما همه اینها همه برای هیچ است، هیچی که نمیتواند اندیشه حمایتی رفیعی نسبت به زنها را برجسته کند.
محامدی تلاش کرده است با میزانسنها و بازیگردانیش کمی از قالب مستند متن «تبرئه شده» خارج شود و کمی به نمایش بار دراماتیک دهد و در نهایت بگوید قانون برای بیگناه چیزی را جبران نمیکند.
روایت برزخ دوپاره است، یک پاره مربوط است به کسانی که گذشته برای آنان تمام نشده و پاره دوم روایت آنان که خاطرهای از جنگ ندارند. پاره اول، حدیث نفسیست پر از لکنت و یادآوری محنتزای گذشته. پاره دوم اما در نسبت است با روح زمانه و تمنای زیستن. یک فضا، سوبژکتیو و اکسپرسیونیستیست و فضای دیگر واقعی و مربوط به زندگی هر روزه.
۳۰ دی ۹۵، نمایشی است با مشخصات و الگوهای کاملا منطبق بر نمایشهای به اصطلاح اجتماعی جریان غالب و تجارتی که این روزها در سالنهای تئاتر پایتخت اجرا میروند. نمایشهایی با رنگ و لعاب و استفاده از چهرههایی که فروش را تضمین میکند و البته عمدتا واجد متونی کممایه با رویکرد زرد و سطحیانگارانه و نابسنده نسبت به مسائل اجتماعی هستند که بیشتر به لایهی بیرونی و سطح روابط میپردازند و بخشی از مناسبات را که معمولا صرفا به روابط عاطفی خلاصه میشود، برجسته میسازند تا جذابیتهای لازم را برای دستکم آندسته از مخاطبانی که به شوق دیدن چهرههای محبوبشان به سالن آمدهاند، فراهم نمایند. این شکل از نمایشها، برداشت عموما ناموجه و یا ناقصی از امر اجتماعی و مسائل مرتبط بازتاب میدهند.
وضعیت انسان مدرن در جهان امروز با همه مصایب و مشکلاتش و با هر متر و مقیاسی که هست از جمله دغدغههای جلالی است و این مهم را به خوبی میتوان در سلولها و بافت نمایشهایش جُست و واکاویاش کرد. حتی نمایشهایی که در آلمان به روی صحنه برده نیز از این دایره بیرون نیستند و مومن به دغدغههای جلالی به زیست رسیدهاند.
جابر رمضانی ملغمهای از یان کات، چرمشیر و پسیانی در ظرف استرومایر آفریده است. نتیجهاش نمایشی است که حوصلهات سرمیرود، همان چیزی که استرومایر از آن دوری میجوید.
مایش « اقلیت» روایتی سهل و ممتنع را ارائه می دهد؛ به این معنی که در نهایت چیزی جز ارائه تصویری از مناسبات زیست انسانها در جوامع امروز، بدون قضاوت یا جانبداری از هیچیک از اجزای آن نیست. نمایش حتی چندان به قضاوت های تماشاگرش راه نمی دهد و به جز لحظه هایی از جمله حضور مرد عرب بر صحنه موفق می شود نوعی یکدستی در ارزش گذاری شخصیت ها را حفظ کند.
علی شمس به قیمت از دست دادن مخاطبانش، تاریخ را به بازی میگیرد و بازی او گاهی برای مخاطبش مفهومی ندارد.
میکائیل شهرستانی در «آوازه خوان خیابان های منهتن» شاید قهرمان بازندهاش را در دل منهتن و در آروزی برادوی به نمایش میگذارد؛ اما گزارهها دلالت بر انتقادهای این بازیگر وکارگردان تئاتر به شرایط تئاتر امروز ایران دارد.
هر چند كه گويي همان مدعاي پستمدرنيستي تئاتر كه تبديل به مُدي روزمره براي مدعاي روشنفكرمآبانه است، اين تئاتر را نيز رنج ميدهد و در نتيجه مخاطب را با خود همراه نميسازد؛ چراكه اين جشن بيمعنايي انگار كه همراه چنداني را با خود نميطلبد.
نمایش «لالهزار، هتل کاتوزیان» در حالی در تماشاخانه مهرگان روی صحنه رفته است که تجربه دیدنش حاوی نکات متعددی است. نکاتی که به نظر با مسئله مورد انتقاد نمایش همداستان میشود خود بدل به آنتاگونیستی برای تئاتر میشود.
در آثار رفيعي (حتي دو فيلمش) تلخي، سياهي و شوربختي تصويري زيبا دارد و با سليقه ساخته شده اما اين به معني كاسته شدن از پلشتي مشكلات نيست. قرباني شدن جواني و زيبايي در «خانه برناردا آلبا» به همان اندازه هولناك است كه در «ماهيها عاشق ميشوند» سرنوشت زوج ميانسال فيلم عزيز و آتيه (رضا كيانيان و رويا نونهالي) كه قرباني سياست شدهاند.
این روزها مونولوگ «کاردآجین» به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی اکبری در خانه نمایش مهرگان روی صحنه رفته است. ژانر این مونولوگ «رئالیسم اجتماعی» است و در مدت زمان ٨٠ دقیقه اجرا میشود. گروهی از بازیگران هنرجوی این نمایش اولین بار است روی صحنه تئاتر میروند و همین موضوع پاشنه آشیل نمایش جدید محمد میر علیاکبری شده است.
تابستان از آن دست نمایشهاییست که در مقابل تفسیر شدن مقاومت میکند و بهشکل پارادوکسیکال به تفسیرهای تازه، میدان میدهد. اگر از روایت رئالیستی ابتدای نمایش گذر کنیم، حضور نابهنگام شخصیت دوم با آن جانیابی بهتآور، تابستان را واجد مازادی رهاییبخش و صد البته هولناک کرده است. اصولاً زندگی تکرار شونده روزمره میتواند مقدمه معناباختگی و ملال شود.
حسام لک خوانشی تازه از «در انتظار گودو»ی بکت در قشقایی روی صحنه برده است که به نظر هم ترکیبی از خوانشهای پیشین است و هم پشتپا زدن به همان خوانشها، جایی که بیابان برهوت بیآب و علف به زبالهدانی چند دقیقهای بدل میشود.
در نشست دوشنبههای نقد تئاتر که در تالار حافظ دوشنبه یکم بهمن اختصاص به نقد و بررسی نمایش "اوبو" با طراحی و کار میرعلیرضا دریابیگی یافت، رضا آشفته کمرنگ بودن وجه گروتسک و عرفانی پهلوانی نامناسب تالار حافظ را برای اجرای این نمایش را از نواقص اصلی این اجرا برشمردند.
نمایشنامه «مرغ دریایی» اثر جاودانه چخوف را به یاد بیاورید. در آنجا کاراکتر تربلف دست به خودکشی میزند اما دقت کنید که چخوف چه سازوکاری را برای این شخصیت به وجود میآورد تا مخاطب خودکشی او را بپذیرد و حتی در این راه حق را نیز به او بدهد. (البته مقایسهی چخوف بزرگ با مارشا نورمن جفایی است در حق این نویسنده شهیر روس.) اما گویی در «شب بخیر مادر» عامدانه این تمهید غایب بوده و اساسا نویسنده دغدغه ای نسبت به پرداختن به آن را ندارد.
در نشست دوشنبههای نقد تئاتر این هفته، نمایش «اوبو» به طراحی و کارگردانی علیرضا دریابیگی نقد و بررسی میشود.
نمایش «تن شوری» دقیقا از ثابتترین و موفقترین نقطه رابطه یک زوج شروع میشود. رابطهای موفق که به واسطه آسیبپذیری (هرچند نامحسوس یا کممحسوس)، چنان غیرمنتظره فرو میریزد که فقط در یک زندگی واقعی رخ میدهد
حضور مشوش این تعداد بازیگران فرم! بر صحنه علاوه بر شلوغی و همهمهی آسیبزننده، بر طراحی صحنه و کارکرد حجمهای شش تکه، که پتانسیل زیباییشناختی و مفهومی خوبی در بر داشتند را نیز بیاثر کرده است. خانم فیروزآذر اعلام کردند تعداد زیادی از این افراد از هنرجویان دوره آموزشی بازیگری او هستند و هدف اول از اجرای نمایش رضایت این گروه است که این نمایش کار اولشان محسوب میشود...
هر کجا که فقدان جسارت بر صحنه حاکم شود، درخت کلیشه رشد کرده و میوههایی با طعم ابتذال پس میاندازد. حال دیگر اهمتی ندارد که محتوای اثر شما چیست و چه فایدهای در بر دارد.
حمیدرضا آذرنگ از یک الگو در نوشتار استفاده میکند، الگویی که در آن کنشگری به واسطه فوران عاطفه از کار میافتد و کشمکشهای بیرونی شخصیت به درون هجرت میکند.
حمید جعفری معتقد است: مساله پخش و نمایش، مهمترین مشکل سینمای مستند ماست. در همه جای دنیا تلویزیون مهمترین حامی سینمای مستند است، این در حالی است که در ایران مهمترین مانع آن است.
«تن شوری» استعارهای است از زدودن جسم و جان از پلشتیهای زندگی زناشوئی، وقتی برگههای طلاق در حضور شاهدان، اینجا تماشاگران امضا میشود، میتوان تن آلوده شده را شست و شاید زخمها را درمان کرد.
«ناپديد شدن انسان در پايان تاريخ را نميتوان نوعي فاجعه كيهاني دانست: جهان طبيعي همان چيزي كه در تمامي ابديت بوده است، باقي خواهد ماند. معدوم شدن قطعي انسان به معناي ناپديد شدن جنگها و انقلابهاي خونين است.» اما چه چيز انسان را به سروري ديگر موجودات رسانده و سرنوشتي اينچنين مسالهدار را در عالم هستي رقم زده است؟ بيشك «زبان» نقشي تعيين كننده دارد در اين فرآيند برتري يافتن انسان زيادهخواه. «لغزش آني كلام» حاشيهاي است انتقادي بر اين وضعيت. آگامبن از رابطه انسان و قدرت كلام به بهترين شكل در «كودكي و تاريخ» ميپرسد كه «آيا تجربه خاموش و بيآوا وجود دارد؟ آيا كودكي تجربه وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، رابطه آن با زبان چيست؟» كودكي از نظر آگامبن بر ناتواني از سخن گفتن، بيزباني و زبانبستگي دلالت دارد، بر وضعيتي كه زبان هنوز در آن غايب است.
دبیرخانه دهمین جشنواره بینالمللی «سیمرغ» با اعلام فراخوان، تمامی دانشجویان سراسر کشور و جامعه پزشکی را به شرکت در این جشنواره دعوت کرد.
یک پدیدهی بسیارعجیب که مدتی است در بین برخی نویسندگان و کارگردانان این مرز و بوم سروشکل گرفته، عنوان غریبتری نسبت به ماهیتش دارد به نام «مسئولیتگریزی». گویی هر یک از این هنرمندان مانند برخی خردهبیزینسمنهای سیار شدهاند که در کارتهای ویزیت خود درج میکنند:«با مسئولیت محدود»! اغلب این آثار هویت نداشتهی خود را درهمان تبلیغات و معرفی اثر افشا میکنند. مشخصه اصلی این ژانر نوظهور، نداشتن یک نمایشنامه منسجم و دراماتیک است. در همین نمایش «پرومته/طاعون»، سازنده برای آن که بتواند محتویات ذهنی خود را جامه نمایش بپوشاند، از هر کتاب رمان و شعر و نمایشنامه که به دستش رسیده چند خطی آورده و چنان شلم شوربایی برایمان بار گذاشته که حالاحالاها عطر و طعمش از یادمان نخواهد رفت.
همه ابعاد اجرا حرفهای و مرعوبکننده از کار درآمدهاند. بله میپذیریم که «فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید، دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد». خب فعلا که اوضاع اینجوری است. این اجرا را بهعنوان نوعی تابوشکنی که حتما منشأ اثر خواهد بود، باید مد نظر داشت؛ اما فرض را بر این بگذارید که برخی رانتها، باعث شده این نمایش به صورت فعلی شکل بگیرد. خب اشکال کار چیست؟ من البته در آن اشکال میبینم؛ اما نه اینکه چرا برخی از این اجازهها دارند و برخی ندارند. اشکال نمایش این است که دستکم تا نیمه نخست، ما با اجرائی پرشور و جذاب روبهروییم؛ اما در نیمه دوم بهویژه از هنگامی که وارد فاز رمانتیک و پیداشدن سروکله عشق کوزت و ماریوس میشود، نمنمک ملالی هم به همراه میآورد که ناچاری روی صندلیات مرتب جابهجا شوی تا این لحظات کشدار بگذرند. بهویژه آنکه وجه موزیکال در اغلب این صحنهها فراموش شده، شاهد اجرائی معمولی هستیم. بازی نوید محمدزاده در نقش بازرس ژاور هم البته بر این ملال میافزاید.
نمایش «قسمتی از بنفش سرخ است» نوشتهی مهسا غفوریان اساسا چکیدهایست از اجرای «بدن-بیگانه» بر صحنهی تئاتر. ماجرای سه زن -که احتمالا مثل همیشه با فروکاهی شخصیت زنان- نماد زن ِ ایرانی هستند و یک مرد که نقش نظام مردسالار را بازی میکند و اتفاقا یکی از همین زنها دل در گرو عشق او دارد. سیزده سال منتظر او میماند و در این مدت که مرد از او دور است نه کاری انجام میدهد و نه علاقهای در او برای ادامه دادن زندگی وجود دارد.
مهدي كوشكی تلاش ميكند ريشه بخش مهمي از خشونتهاي امروز جهان را در فرقهگرايي به تصوير بكشد. هر چند اين فرقهگرايي چندان دور نيست، اما بشر مستغرق در ايدئولوژي كور، تنها راه رهايي خويش را در استمساك به فرقهگرايي ميداند. كوشكي نشان ميدهد فرقهگرايي جودا چگونه ميتواند در كمتر از يك ساعت حمام خوني به پا كند كه شما را دچار تهوع رواني كند.
به نام خدا. سلام عرض میکنم خدمت شما بینندگان عزیز. با قسمتی دیگر از سری برنامههای «آشپزی در تئاتر» در خدمت شما بزرگواران هستیم. با توجه به تماسهای مکرری که با برنامه ما داشتید تصمیم گرفتیم تا طرز تهیهی یک نوع غذای نیمهایرانی و نیمهفرنگی به نام «زردچوبه» را به شما آموزش دهیم. (خنده) حتما تعجب کردید که چرا باید اسم یک نوع ادویه روی یک غذای اصلی باشد. باید یادآور شوم که با توجه به اجراهای این روزهای تئاتر ما این پدیده نیز کاملا عادی و طبیعی است.
مولوی برای گروه جوان «پارهسنگ در جیبهایش» به مثابه فیلم هالیوودی است که شخصیتهای مری جونز در آن توأمان لذت میبرند و رنج میکشند. این یک رویاست و تحقق یافتنش، در ابهامی تاریخی فرومیرود، جایی که میپرسیم نابغههای مولوی کجایند.
هفدهمین نشست نقد صحنه با بررسی نمایش «خرده نان» برگزار می شود.