«زیبا صدایم کن» مهمترین ساخته رسول صدرعاملی طی ۲ دهه اخیر است که در آن، شیوه نوینی برای داستانگویی مطرح میشود، مخاطب به یک اینهمانی ظریف با قهرمانان داستان میرسد و حال خوب فیلم از پرده سینما به مخاطب سرایت میکند.
«شوهر ستاره» بازتابی واقع گرایانه از یک کلانشهر ارائه میکند و تک تک شخصیتها کنش و واکنشی منطقی دارند.
«اسفند»، ساختهی تازهی دانش اقباشاوی، تلاش میکند روایتی حماسی از زندگی شهید علی هاشمی، فرماندهی تأثیرگذار دوران دفاع مقدس، ارائه دهد.
فیلم سینمایی «چشمبادومی» به مسئله جدی هویت و شکاف نسلی میپردازد؛ آن هم در شرایطی که سینمای ایران با چالش بازنمایی انبوهی از نامسئلهها روبهروست.
امینی با «چشمبادومی» میخواهد یک فاصلهگذاری جدی با تمام کارگردانهایی کند که تا حالا با آنها کار کرده و حتی یک فاصله جدی با آثار خودش هم ایجاد کند. امینی با فیلم آخرش درست مانند شخصیت اصلی «لاتاری» عمل کرده و میخواهد، اسلحه به دست به جان شمایل خودش بیفتد و یک فیلمساز مولف خلق کند اما آیا این اتفاق میافتد؟
فیلم "آنتیک" ساخته هادی نائیجی، یکی از آثار بحثبرانگیز جشنواره فیلم فجر بود که با واکنشهای تند و نقدهای منفی بسیاری از سوی منتقدان و تماشاگران روبرو شد. این فیلم کمدی، نه تنها نتوانست انتظارات را برآورده کند، بلکه به اثری سطحی و بیمایه تبدیل شد که هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
اینکه قصهی فیلم لو برود یا نه، راستش اهمیتی ندارد. اصلا قصه در این فیلم اهمیتی ندارد. همه چیز برای مسخرهبازی چیده شده. برای شوخی با کمیته و تناقض میان آن دوره با دو تا آدم علاف دزد خردهپا که در بند سیاست نیستند ولی در موقعیتی گیر میافتند که وسط یک بازی سیاسی قرار میگیرند.
«رها» احتمالا اگر دومین تجربهی کارگردانش بود میتوانست بهترین فیلم جشنواره در سه روز اول باشد. البته تا همینجا هم اولین فیلم حسام فرهمند موفق ظاهر شده. تماشاگر و منتقد را راضی میکند. فقط اگر کارگردان برای پایان دادن فیلم آنقدر دست دست نمیکرد که قصه از رمق بیفتد و میدانست کجا کات بدهد که تماشاگر شوکه از سالن خارج شود، فیلم بهتری میشد.
فیلم "آنتیک" ساخته هادی نائیجی، با عنوان کمدی مخاطبان را به سینما کشاند، اما نه تنها نتوانست خندهای بر لبها بنشاند، بلکه با توهین به مقدسات و طنزی ضعیف، ناامیدی را به جای خنده به ارمغان آورد.
«لولی» فیلم شریف و اخلاقمندی است که متاسفانه نتوانست با در نظر گرفتن یک مهندسی مطلوب در فیلمنامه، آن اثرگذاری موردنظر خود را به همراه داشته و مخاطب را درگیر کند.
چشم بادومی» نخستین ورود صریح سینمای بلند داستانی ایران به موضوع کیپاپ و محک زدن دغدغهمندی آن در اکوسیستم ایرانی است. رویکردی که قطعا نمیتواند از چشم هواداران بسیار این فرهنگ موسیقی و البته خانوادههای آنها نادیده بماند.
«شمال از جنوب غربی» فیلم فرم است؛ استانداردهای بالایی در هارمونی عوامل اجرایی به خود میبیند اما این ظرف زیبا، خالی از محتوا است و نمیتواند همپای فرم، مخاطب را پای داستان سراسیمه خود نگهدارد.
با وجود برخی ایراداتی که به «اسفند» وارد است محتوای فیلم و پرداخت به یکی از شخصیتهای اثرگذار تاریخ معاصر در حوزه جنگ تحمیلی به خودی خود برای ماندگاری این اثر در سینمای ایران کفایت میکند.
فیلم «رها» با نقاب دغدغههای اجتماعی به دنبال پوشاندن نقصهای سینماییاش است. با فیلمنامهای ضعیف و اجرای ناپخته، این فیلم تلاش میکند تا با ایجاد جنجالهای اجتماعی و سیاسی، از نقدهای واقعی فرار کند.
فیلم «رها» به لحاظ استانداردهای بالایی که در توالی چینش هوشمندانه و منطق روایی به کار گرفته، با اقبال بالایی از جانب مخاطبان مواجه شده است.
«افسانه سپهر» تلاش قابل احترامی از یک گروه جوان با انگیزه در حوزه انیمیشن است اما به دلیل هدفگذاری نامناسب تا پایان فیلم مشخص نمیشود بالاخره مخاطب این فیلم کدام رده سنی است.
یک منتقد سینما درباره فیلم سینمایی «سونسوز» و بهرهگیری این فیلم از بازیگران و نابازیگران بومی و پرهیز از برخی کلیشههای رایج در آثار روستایی ایرانی نوشت.
«کفایت مذاکرات» یک فیلم کمدی ویژه بزرگسالان است که تلاش کرده تا گوشه چشمی به گیشه سینمای ایران در اکران داشته باشد که با توجه به فیلمنامه ضعیف و ساختار ضعیفتر آن این امر محقق نخواهد شد.
«آنتیک» یک کمدی موقعیت است که متاسفانه نتوانسته از ظرفیتهای وجودی خود برای فضاسازیهای کمیک بهره ببرد.
«سونسوز» که با بودجهی کم ساخته شده و هیچ بازیگر مطرحی ندارد به جز مریم مومن که لااقل در کارنامهاش چند فیلم به چشم میخورد و بقیه اهالی روستا هستند. نابازیگرانی که از همهی بازیگرانی که امروز در فیلمها دیدم، از علی سرابی تا باران کوثری و ارسطو خوشرزم که پارسال سیمرغ هم گرفته، طبیعیتر، باورپذیرتر، شیرینتر و دوستداشتنیتر بودند.
فیلم نه قصه مشخصی دارد، نه اهداف شخصیتها و دلایل رفتارشان برای تماشاگر مفهومی دارد. اتفاقاتی که در طول داستان برای کاراکترها رخ میدهد به درستی تعریف نشده و قطعاً پس از دیدن اسم فیلم با انبوهی از سوالات بی پاسخ مواجه میشوید.
«رگهای آبی» قرار بود فیلمی درباره فروغ باشد، اما در نهایت بیشتر شبیه به یک تلاش ناموفق برای بازسازی زندگی او شده است. نه قصهگویی فیلم به اندازه کافی عمیق است، نه بازیها آنقدر باورپذیرند که مخاطب را درگیر کنند.
فیلم «بازی خونی» با روایت رویدادهای تاریخی و مبارزات انقلابی شهر آمل، سوژهای ناب را به تصویر میکشد، اما در سایه ضعفهای هنری و اجرایی، نتوانسته عمق لازم را برای مخاطب ایجاد کند و از ایجاد اثری ماندگار بازمانده است.
ابوالفضل جلیلی در فیلم جدیدش "داد" به سراغ نوجوانانی رفته که در کانون اصلاح و تربیت به سر میبرند. فیلمی پر از نمادپردازیهای عمیق، اما با ساختاری پراکنده که ممکن است مخاطب را سردرگم کند.
«۱۹۶۸» درامی اجتماعی تاریخی با داستانی یک خطی است که عناصر دراماتیکش به ضرب و زور و با وصله و پینه بهم متصل می شوند.
درام «ترک عمیق» با آنکه تلاش کرده تا در مسیر اخلاق و شرافت گام بردارد اما به دلایلی چون «نبود زیرساختهای روانشناختی» و «رمزگشایی اندک در فصل فینال» نمیتواند مخاطب را از فضای گنگی که ساخته، راضی نگهدارد.
«صیاد» پتانسیل این را داشت تا با بهرهبردن از ارتباط زناشویی علی سرابی و مارال بنیآدم، لحظات عمیقتری را در زندگی شخصی شهید به تصویر بکشد اما آنچه فیلم در این وجه ماجرا از پس آن برنیامد، باورپذیرساختن همین ارتباط برای مخاطب است.
مشکل فیلم «صیاد» در ارائه تصویری ناقص از سپهبد شهید علی صیاد شیرازی را می توان در نبود شخصیتپردازی مناسب درباره صیاد شیرازی و شخصیت هایی چون بنیصدر و بی توجهی به تاریخ مکتوب دانست.
«رها»، همچنین، استیصال پدری است که نابرابری اجتماعی انباشته از تضاد طبقاتی، او و خانواده اش را به قعر فرو می برد. سازمان عظیمی که کارکردهای انسانی خود را از دست داده است و در آن، خانواده ها، به منزله ستون فقرات تشکیل دهنده آن، بیمار و ناتوان شده اند. جامعه ای که خانواده هایش، توانی برای حل مشکلات خود ندارند.
ابوالفضل جلیلی درحالی پس از ۲۷ سال به جشنواره فجر بازگشته که «داد» آورده چندانی را برای این کارگردان به همراه نداشت. اگرچه نگاه اخلاقی و دغدغهمندی انسانی این کار ستودنی است اما این مقولات زیبا با روکشی از «فقر داستانی»، «عدمتشخیص نیازهای روز نوجوانان» و البته «عدمبازورزی کارگردان در قیاس با فیلمسازی ۴دههای خود» تزئین شده که این ملغمه، چندان به مذاق مخاطبان سینما خوشایند نیست.
«شبگرد» یک هجویه است. هجویهای بر وضعیت امروز جامعه و سینمای ایران. فیلمساز به طور ویژه قصد بازتاب تصویر جفنگ سینمای درام اجتماعی ایران را داشته است.
فیلم «هفتاد سی» اگرچه بر پایه یک ایده خوب بنا شده که به نظر میرسد حاصل دغدغههای اخلاقی فیلمساز است، اما در مراحل بعد از ایده نتوانسته حق آن را ادا کند و هم در فیلمنامه و هم در کارگردانی ضعف دارد.
از فیلمهای خوبی که این روزها بر پرده سینماها نقش بسته، «برف آخر» است که در ژانر اجتماعی و خانوادگی تولید شده و روایتی از روزهای تکراری زندگی یک دامپزشک است.
جنازه، کویر، ون، راننده و چند مسافر که تا رسیدن به ایست و بازرسی مخاطب با احوالاتشان آشنا میشود. احوالاتی که به معنای دقیق کلمه در فیلم «ساخته» میشود. زرنگار از ضمیر شش نفر داستانی را روایت میکند که در جزئیات متحیرکننده و در بیان قصه گیراست، این یعنی زرنگار دقیقا آنچه از سینما طلب میشود را به مخاطب ارائه میدهد.
فیلم سینمایی«برف آخر» درام درونی یک کاراکتر تنها، کم حرف و پر رمز و راز بر بستر سکون طبیعت و برف و سرما است که در انتها گرمایی به اندازه روشنایی چراغ های روستا از فاصله دور، درون و برون کاراکتر را گرم و تلطیف می کند.
فیلم «علت مرگ: نامعلوم»، فیلم پر جزئیات و خلاقانهای است و ردپای این دو ویژگی یعنی توجه به جزئیات و خلاقیت و نوآوری در جای جای فیلم قابل مشاهده است.
باورکردنی نبود که این فیلم را تبریزی ساخته باشد. یک جریانی موسوم به فیلمهای شانه تخممرغی در سینمای چند سال اخیر ایران به راه افتاده که اساسا ربطی به سینما ندارند و بیشتر تجاری هستند و به دنبال کسب سود بیشتر!
این روزها فیلم «تعارض» به کارگردانی محمدرضا لطفی بر پرده سینماهاست. از آن دست فیلمهایی که قرار نیست مخاطب را سرگرم کند، بلکه سردرگمی او در این جهان پارادوکسیکال را به نمایش گذاشته و از تضادها و تعارضهای درونی آدمی حرف میزند.
ملاقات با جادوگر شاید عجیبترین و نازلترین آثار کمدی سینمای سالهای اخیر به شمار بیاید چرا که فیلم بهنظر متشکل از تعدادی از سکانسهای بیربط است که قرار است یک فیلم سینمایی را تشکیل بدهند! منطق روایی فیلم هم یکی از نکات چالشبرانگیز فیلم است چرا که توانایی متقاعد کردن تماشاگر را ندارد! به عنوان مثال سکانس جلسه با چینیها سطح فیلم و حس طنز آن را تاحد آثار نازل تلویزیونی پایین آورده است.
نخستین فیلم بلند بهرام افشاری از این حیث اثر قابل احترامی به شمار میآید که یک کمدی سرپاست و بدون اتکا به شوخیهای سخیف و لودگیهای مرسوم چنین فیلمهایی قصهاش را پیش میبرد و مهمتر آنکه در داستانگویی کم نمیآورد.
«ملاقات با جادوگر» به هیچوجه ارزش سینمایی و هنری ندارد. حتی ارزش نقد هم ندارد. اینجا صرفاً نکاتی در این باره گفته شود که هر فیلمی که مخاطبش را به هر قیمتی بخنداند، لزوماً کمدی نیست. شاید خیلی بیشتر از اینها بشود با بالا پایین کردن ریلزها و پستهای اینستاگرام خندید.
فیلمی دغدغهمند اجتماعی که با بودجه پایینی ساخته شده اما به سبب اینکه سینمای اجتماعی دیگر در ایران وجود ندارد با ایراداتی که دارد گوهر شب چراغ شرایط فعلی سینمای ایران محسوب میشود.
رویکرد فیلمساز، نگاه سرد و بی رحمانه ای است که زندگی را در سخت ترین و ناامیدترین شکل ممکن تصویر می کند.
ویژگی هایی هست که خورشید آن ماه را قابل تامل می سازد. مهمترین آن، نقد فرهنگی است که زنان را در برابر هم می شوراند و مردانی که می توانند تبدیل به خونریزانی متحرک شوند. گلوله هایی که می توانند هر کجا را به آتش بکشند.
یک عنصر دیگر که دارد در کارهای صحت به کلیشه تبدیل میشود، استفاده از موسیقی است. در «صبحانه با زرافهها» اسم شخصیت عروس، مریم است. صحت برای میانپردههای فیلمش چند ترانه قدیمی که یک مریمی تویش دارد، انتخاب کرده است که به جز علاقه صحت به استفاده از ترانه و موسیقی در کارهایش هیچ توجیه دیگری ندارد.
«کیک محبوب من» متریال داستانیاش به اندازه یک فیلم کوتاه است و با اضافه کردن بیهوده سکانس مواجه گشت ارشاد با کاراکتر مهین، میخواهد این زن مسن محافظهکار را تبدیل به پرسوناژی معترض کند.
سروش صحت خیلی علاقهمند بوده که فیلم خودش را که حاصل همزیستی شخصی و جهان ذهنی و فلسفیاش بوده است، بسازد، اما دریغ و صد دریغ که فیلم در ورطه تصنعی، فریبندگی، مضموننمایی و خودشیفتگی افتاده و به ظاهری بیبدن و کالبدی بیروح بدل شده است.
هر چند که کمدی فیلم بر دوش محسن تنابنده است و حتی بازیاش یک سر و گردن از نوید محمدزاده بالاتر بود، فیلم را به جلو میکشاند و نوید نقش مکمل را داشت. اگر از این داستان طولانی و لوس، این دو ستاره را بیرون بکشیم، زودپز برای ارایه هیچی ندارد حتی یک موقعیت طنز.
«ترس از اشکهای واقعی» که اکنون در حال اکران در گروه سینمایی هنر و تجربه است، میتوان تجربهگرایی امیراحمد قزوینی بهعنوان بازیگر در مقام یک کارگردان دانست و این با درونمایه خود فیلم هم نسبتی معنادار دارد که قصه آن درباره یک بازیگر است که تجربه بازیگری را نه بهعنوان یک حرفه که بهمثابه شکلی از زیستن تجربه میکند و گویی بحرانها و تضادهای درونی او بهعنوان یک انسان در مرز بین بازیگری و زندگی مماس شده و بازنمایی میشود.
مشکل اساسی صبحانه با زرافهها دقیقا همین است که میخواهد هستی و چیستی مرگ و زندگی را در قالب یک «استونرمووی»، بهعنوان یکی از سابژانرهای کمدی به تماشاگرش انتقال دهد، درحالیکه مخاطب برای دیدن فیلمی از سروش صحت با آن سابقه درخشان در امر سریالسازی و تجربه موفق در ساخت آثار کمدی پا به سالن سینما گذاشته و از او انتظار «خلق موقعیت» و ساخت لحظات خندهدار دارد.