کارگردان با به نمایش درآوردن احساسات واقعی افرادی که به صورت حرفهای میتوانند خودشان را درک و بازی کنند در واقع بخش زنانه هر کدام از بازیگران زن سینمای ایران را نیز به تصویر کشیده است و از آنجا که هیچ بازیگری و نقش حرفهای در کار نیست، احتمالاً ما بدون واسطه با احساسات زنان برجسته سینمای ایران و در واقع با احساسات زن ایرانی آشنا میشویم و عشق را از نگاه زنان ایرانی روی پرده سینما میبینیم و درک میکنیم.
روحالله حجازی فیلمسازی شهودگراست و این موضوع از عوامل جذابیت سینمای او به شمار میرود. با اینحال نسبت به دیگر آثار این کارگردان، «روشن» فیلمی است که تا حدی بر اساس قواعد و ساختارهای معمول کلاسیک شکل گرفته است.
وقتی کسی نه با فضای فوتبال آشناست، نه درست و حسابی فوتبالیستها را میشناسد، نه بلد است یک صحنه باورپذیر داخل زمین فوتبال و بیرون زمین بسازد، نه تحقیق بدردبخوری کرده، نه تسلطی در فیلمسازی دارد و نه بلد است از زاویه درستی به ماجرا نگاه کند، نتیجهاش میشود یک فیلم یکسویهی سفارشی که نه به لحاظ تاریخی قابل اعتناست، نه از حیث سینمایی به حداقلها دست پیدا میکند.
جاده خاکی یک روایت از زیست اجتماعی طبقه متوسط ایرانی است که مختصات این طبقه اجتماعی را در بستر یک سفر کوتاه با چینش دقیق، سنجیده و منطقی از گفتوگوها و موقعیتها، بازنمایی میکند و با ریتمی مناسب گرهگشاییها انجام میشود و در فصل پایانی یک پایانبندی در بافتار رویکرد شکلدهی ارایه میکند.
فیلم «شب، داخلی، دیوار» به نویسندگی و کارگردانی «وحید جلیلوند» نمونه بارز سینمای جریال سیال است که مخاطب خود را در دوئیتی خوابگونه (Hypnotic) و رویاوار میبیند که نمیداند به کدام یک از موقعیتهای فیزیکی تداعی شده در طول فیلم اعتماد کند و رفتهرفته درمییابد که منطق روایی فیلم به عنوان تکنیک و لحن فیلمساز، بر منطق زمان و مکان نامرتب چیده شده، چیره گردیده است.
فیلم همه المانهایی که ممکن است مخاطب ایرانی خسته از شرایط اجتماعی و مخاطب خارجی علاقهمند به روایتهای سرشار از درد و رنج و زندان و شکنجه برآمده از داخل کشور را همراه کند، دارد و اتفاقا این هم شده یکی از پاشنه آشیلهای فیلم.
فیلم «ضد» نه اقبال منتقدان را به همراه داشت و نه گیشه پررونقی را بعد از سه ماه اکران تجربه کرد و این یک شکست دوجانبه برای کارگردانی است که تلاش کرده فیلم خوبی بسازد اما نتیجه کار، یک فیلم متوسط است گرچه ارزش حداقل یکبار دیدن را دارد.
صحت با «صبحانه با زرافهها» نشان داد که میتوان نقد را به عنوان دیالوگ یک منتقد - که طبیعتا با سینما آشناست - با اثرش بشنود و پلههای ترقی را با درس گرفتن از این دیالوگها طی کند. هنوز بعد از گذشت دو ساعت، برایم سخت است بپذیرم که چگونه یک نفر میتواند در اوج شلوغی و جلو رفتن در فضای ساخت سریال آن هم به مدل تلویزیونی، ناگهان در فیلم دومش اینقدر کار درست شود.
کارگردانی را بخاطر چکش کاری نکردن فیلمنامه و عدم نظارت بر تدوین دچار ضعف و در طراحی صحنه و لباس، توجه به رنگ و محتوا و صدا و گرفتن بازی از بازیگرانش قابل تحسین می دانم.
«شب، داخلی، دیوار» بر ستونهایی میخواهد سوار شود که از اساس ساخته نشده است.
باید گفت، با اینکه فیلمنامه بارها و بارها اصلاح و با جزییات بسیار نوشته شده، اما جذابیت دراماتیک فیلم مدیون تکرار قصه از منظرگاه و زوایای متفاوت و در زمان های مختلف است. این روایت غیرخطی، «تسرکت » وار، در ابعاد دیگری قصه را پیش می برد که در کنار تدوین درست و خلاقانه، به واقع ضعف های نهفته در فیلمنامه را پوشش میدهد.
وحید جلیلوند در شب، داخلی، دیوار بیش از دو فیلم قبلی اش جسارت به خرج می دهد و از همان انتخاب سوژه، دست روی موضوعی ملتهب می گذارد؛ او در واقع در فیلمش به بیان سیر روزشدن شب و تیرگی دست می زند و می کوشد تا ظلمات حاکم بر زندگی یک مرد را تا رسیدن به روشنی ترسیم کند.
شاید اگر این فیلم به مقطع تاریخی روشن و ملموسی سنجاق نمیشد و در یک ناکجاآبادی کاملاً سمبولیک گام میگذاشت سوار بر همان عنصر حادثه در موقعیتی دیگر پیش میرفت، میتوانست به یک ساکودرام قابل قبول تبدیل شود که حداقل حرفی برای گفتن داشته باشد، در صورتی که حالا با برداشتن لقمهای بزرگ به نوعی از دست رفته است.
درست است که «پرویز خان» در نماهایی مخاطب را به یاد مجموعه معروف «تد لاسو» می اندازد اما داستان پرویز خان برعکس داستان تد لاسو است. اینجا با یک مربی حرفه ای و تیم آماتور مواجهیم. به عبارتی «پرویز خان» پشت دست آن بازی نمی کند اما نماهایی دارد که به نظر می رسد، کارگردان گوشه چشمی به آن اثر داشته و خوشبختانه مقهور نشده است.
کارگردان را در نگرفتن بازی مناسب از بازیگران، چکش کاری نکردن فیلمنامه، انتخاب زوایای ضعیف، قاب بندی نامتعارف و عدم نظارت بر تدوین دارای ضعف جدی می دانم.
آغوش باز در زیرلایه متن اصلی نگاهی هم به سختی های کار خوانندگان و برگزار کنندگان کنسرت دارد. نگاهی به آدم های جامعه، ترس ها، طمع ها، زیاده خواهی و خودخواهی هایشان می کند و در انتهای داستانش هم با حذف آدم های سیاه و خاکستری قصه،در کنار آدم های شریف و با اصالت می ایستد و برایشان کف می زند.
حمد سوژهای عالی در اختیار دارد اما با تمام امکانات موجود و آن پروداکشن عظیم به واسطه ناتوانی در ارائه داستان نه داستان شهید احمد کاظمی است و نه زلزله بم.
«صبحانه با زرافهها» طبق تجربیات اخیر صحت در راستای آشناییزدایی از موتیفهای تکراری و البته ثبت موتیفهای منحصر به خود اوست و در این راستا ورود او به فضای انتزاعی و کنکاش در پیچ و تابهای ذهن کاراکترهای فیلم، موقعیتهایی بدیع و کمتر دیده شده را به دست میدهد.
«مجنون» فیلمی غیرتماشایی نیست و کشش لازم برای تماشا را ایجاد میکند، اما قطعا در مقابل سنگینی دراماتیک عملیات خیبر و قهرمانان آن، وزنی سبک دارد و حق مطلب را ادا نمیکند.
«قلب رقه» یک سرمایهسوزی آشکار است که توان مقابله با تفکرات مخاطبان امروزی سینما را ندارد. یک قصه کلیشهای لاغر که استراتژی مشخصی نداشته و انگار که فقط برای رفع تکلیف ساخته شده است.
فیلمنامه خوش طرحی نگاشته بود، دغدغه مند بود، پیرنگ داشت اما خرده پیرنگ هایش کم بود، دیالوگ هایش بمباران اطلاعاتی می کرد، گل درشت بود، گزاف بود ولی طنزهای شیرینی داشت که لا به لای کشمکش هایش کشش ایجاد می کرد، قهرمان و ضد قهرمان خوبی داشت، از ضد ارزشی که ارزش شود بهره می برد.
«تابستان همان سال» در همان مرحله شخصی و درونی فیلمساز باقی مانده و با تمام تلاشی که صورت گرفته، نتوانسته با ساختن کاراکترهایی جذاب و ایجاد ارتباط ساختارمند و تزریق یک احساس فراگیر در بطن آنها، از پس میلههای سلول شخصی آزاد شده و به مرحله عمومیت دادن و انتقال حس درونی به مخاطب برسد.
«آغوش باز» با وجود ردیابی دغدغههای انسانی در بطن آن، در چگونگی انتقال مفهوم شکستخورده است و در این بین دستورالعمل بصری آن از فیلمبرداری، رنگ و نور، چیدمان صحنه و ... نیز فاقد ارزش میشود.
این نقض غرض است که برای نقد یک موضوعی که معاصران ما هنوز با آن دست به گریبان هستند، به گذشته برویم و چهرهای ادبی را دستمایه قرار دهیم تا یک دوره تاریخی در گذشته را سیاه کرده و به نقد بکشیم،
«آسمان غرب» در میان آثار دستهبندی شده در سینمای جنگ که در چهل و دومین جشنواره فیلم فجر حضور دارند، با فاصله کمنقصترین اثری است که تا امروز به نمایش درآمده است.
فیلمنامه اش دارای ضعف بود، ایده خوبی داشت اما پیرنگش خوب در نیامده، محتوای شجاعانه ای داشت اما با تعلیق هایی ضعیف، خیلی خوب وارد دنیای جادویی می شد.
فیلمنامه «احمد» با فقر خرده پیرنگهای درگیرکننده روبرو است. موقعیتهای نیمبندی که از منظر فضاسازی احساسی و خروجیِ مفهومی بسیار سادهانگارانه پرداخت شده و نمیتواند به قهرمان فیلم و در مجموع به کلیت اثر کمک کند.
فیلم می خواست سبک اوپنهایمر پیدا کند یا آن سکانس های بسته و پر دیالوگش که سعی می کرد بهره مند از ۱۲ مرد خشمگین باشد اما به شدت افتضاح بود.
آنچه فیلم «نبودنت» را قوام میبخشد؛ نوع نگاه فیلمنامهنویسان این کار به دو جنس زن و مرد است. نگاهی که برخلاف دیدگاهی است که در جامعه رواج دارد. اصولا در پیرامونمان وقتی زنی به هر دلیل تنها میشود.
فیلم «دست ناپیدا» آخرین ساخته انسیه شاه حسینی تنها زن فیلمساز این دوره جشنواره فجر پس از سالها دوری از سینماست. سوژه فیلم تازه است اما کارگردان در عمل آنچنان که باید از این سوژه ناب استفاده نمیکند.
«آبی روشن» جنس دیگری از سینما است، بابک خواجه پاشا در دومین فیلمش وجوه دیگری از تواناییهایش در عرصه کارگردانی را به رخ میکشد و بازگشتی به سینمای قصهگو داشته است.
محمدرضا ورزی در فیلم «پروین» بیش از آنکه به روح لطیف و ذوق هنری پروین اعتصامی نزدیک شود، سراغ جنبه عمومی زندگی او میرود.
باغ کیانوش» توانست به مدد یک طراحی درست، به روند داستانی مهیجی برسد که جذابیتهای بسیاری را برای طیفهای مختلف مخاطب دارد.
«پرویزخان» برخلاف آنچه انتظار میرفت، فیلم موقعیت است و نمیتواند قهرمان خود را در تقابل با فضاهای داستانی متعدد، کنشمند نشان دهد.
فیلم «بی بدن» یکی از فیلمهای خوب جشنواره فجر است. شاید این فیلم از معدود آثار سینمایی باشد که نقش نویسنده پررنگ ترین است.
گویی سازندگان فیلم «نپتون» فراموش کردند که باید فیلم بسازند و قرار نیست با چند گوشه و کنایه و ایهام و اشاره داستان را پیش ببرند. در این فیلم از هنر بازیگری هم، هیچ خبری نیست.
انسانهای زجر کشیده و آسیب دیده از زمین و زمان به اندازه کافی بر پرده نقرهای ظهور و بروز داشته و برای مخاطب سینما آشنا هستند و فقط یک فیلمساز «جسور» میتواند در نخستین تجربه کارگردانی خود چنین انسانهایی را بازآفرینی کند.
میرو از آن دسته آثاری است که پیام ارزشمند و محترمی در دل خود داشته اما در به تصویر کشیدن آن به زبان سینما موفق نبوده و به همین خاطر هم تاثیرگذاری لازم را ندارد.
افسانه بیمنطق و مسئولیت گریز فیلم نپتون گرفتار وضعیت طاهره به همین سادگی است اما روش دیگری را برای مقابله با مشکلات خود انتخاب کرده است.
سالهای پایانی دهه بیست تا نیمه دهه سی، سالهایی سرشار از حادثه و اتفاقهای مهم است که هر یک از آنها میتواند دستمایه تولید چند فیلم و سریال شود.
با احتساب گذر ۱۰ ساله از فیلم ملکه آلیشون، کارگردان اثر تلاشی قابل تقدیر داشته و میتوان با حمایت از وی و دیگر استعدادها، به سینمای کودک جانی تازه بخشید و از خلق آثار سفارشی با کودک، به تولید فیلمهایی برای کودک و نوجوان رسید.
فیلم سینمایی "نبودنت" درامی کسلکننده با همان فرمول تکراری همیشگی است که نمونههای آن را در سالهای اخیر بارها و بارها در سینمای ایران تماشا کردهایم.
پروندههای جنایی جذابیت فوق العادهای برای سینماگران داشته و در قالب ژانر پلیسی-جنایی به تولید آثار گوناگون منتهی میشود. در بسیاری مواقع تنها به برداشتی آزاد از یک پرونده واقعی میپردازند که (بیبدن) ساخته را در این دسته قرار داد.
سالها پیش و جایی حوالی نیمه نخست دهه هشتاد، بخشی در جشنواره فیلم فجر بهنام سینمای معناگرا راه افتاد و آثار زیادی هم در آن به نمایش درآمد، فیلمهایی از جنس سینمای مخاطب خاص که در اکران توفیقی نیافتند و تعدادی از آنها هم هیچگاه رنگ پرده را ندیدند.
آپاراتچی فارغ از اینکه از شانسهای موفقیت در بخشهای مختلف جشنواره چهل و دوم محسوب میشود شانس گیشه دارد و این فیلم نمونهای است از سینمایی است که به دور از شعارزدگی، حرف خود را با زبان طنز و به دور از دستاندازی به کلیشهها بیان میکند.
پرویز خان از آن دسته فیلمهایی است که روح زندگی در آن موج میزند و به بهترین شکل تماشاگر را با خود همدل و همراه میسازد، دقیقاً همان چیزی که سینمای ایران بهشدت به آن نیاز دارد.
احساسگرایی، اخلاق و ضد اخلاق، اتفاقات تصادفی و بدون منطق کلاسیک از دیگر مواردی است در ژانر ملودرام همیشه مورد توجه فیلمسازان بوده است و بهروز شعیبی این قواعد بازی را میشناسد و در مسیر ژانر فیلم حرکت کرده است جز عنصر تعلیق که از مهمترین عناصر اصلی ژانر ملودرام است.
«آپاراتچی» یک فیلم شریف و سالم است. مهندسی خوبی بر مصائب فیلمسازی یک عاشق سینما طراحی کرده و در هر فصل، بهرهمندی موشکافانهای از موقعیتها به عمل آورده تا مخاطب، در هر فصل از فیلم، با جریان جدیدی از روایت مواجه شود.
بهروز شعیبی با فیلم «آغوش باز» روند ناامید کننده ای که با فیلم «بدون قرار قبلی» آغاز کرده بود تمکیل کرده است آن هم به شکلی که دشوار است باور کنیم خود او پشت دوربین دو فیلم قابل دفاع «دهلیز» و «سیانور» بوده است.
«بهشت تبهکاران» به همان مشکل تاریخی آثاری از این دست مبتلا شد که ترافیک تردد آدمهای بسیار و مهندسی دیالوگگویی آنها، وجه تمرکز بر هسته مرکزی داستان را الکن کرده و مخاطب را خیلی زود نسبت به تماشای ادامه فیلم دلسرد میکند.