دبیرخانه دهمین جشنواره بینالمللی «سیمرغ» با اعلام فراخوان، تمامی دانشجویان سراسر کشور و جامعه پزشکی را به شرکت در این جشنواره دعوت کرد.
یک پدیدهی بسیارعجیب که مدتی است در بین برخی نویسندگان و کارگردانان این مرز و بوم سروشکل گرفته، عنوان غریبتری نسبت به ماهیتش دارد به نام «مسئولیتگریزی». گویی هر یک از این هنرمندان مانند برخی خردهبیزینسمنهای سیار شدهاند که در کارتهای ویزیت خود درج میکنند:«با مسئولیت محدود»! اغلب این آثار هویت نداشتهی خود را درهمان تبلیغات و معرفی اثر افشا میکنند. مشخصه اصلی این ژانر نوظهور، نداشتن یک نمایشنامه منسجم و دراماتیک است. در همین نمایش «پرومته/طاعون»، سازنده برای آن که بتواند محتویات ذهنی خود را جامه نمایش بپوشاند، از هر کتاب رمان و شعر و نمایشنامه که به دستش رسیده چند خطی آورده و چنان شلم شوربایی برایمان بار گذاشته که حالاحالاها عطر و طعمش از یادمان نخواهد رفت.
همه ابعاد اجرا حرفهای و مرعوبکننده از کار درآمدهاند. بله میپذیریم که «فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید، دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد». خب فعلا که اوضاع اینجوری است. این اجرا را بهعنوان نوعی تابوشکنی که حتما منشأ اثر خواهد بود، باید مد نظر داشت؛ اما فرض را بر این بگذارید که برخی رانتها، باعث شده این نمایش به صورت فعلی شکل بگیرد. خب اشکال کار چیست؟ من البته در آن اشکال میبینم؛ اما نه اینکه چرا برخی از این اجازهها دارند و برخی ندارند. اشکال نمایش این است که دستکم تا نیمه نخست، ما با اجرائی پرشور و جذاب روبهروییم؛ اما در نیمه دوم بهویژه از هنگامی که وارد فاز رمانتیک و پیداشدن سروکله عشق کوزت و ماریوس میشود، نمنمک ملالی هم به همراه میآورد که ناچاری روی صندلیات مرتب جابهجا شوی تا این لحظات کشدار بگذرند. بهویژه آنکه وجه موزیکال در اغلب این صحنهها فراموش شده، شاهد اجرائی معمولی هستیم. بازی نوید محمدزاده در نقش بازرس ژاور هم البته بر این ملال میافزاید.
نمایش «قسمتی از بنفش سرخ است» نوشتهی مهسا غفوریان اساسا چکیدهایست از اجرای «بدن-بیگانه» بر صحنهی تئاتر. ماجرای سه زن -که احتمالا مثل همیشه با فروکاهی شخصیت زنان- نماد زن ِ ایرانی هستند و یک مرد که نقش نظام مردسالار را بازی میکند و اتفاقا یکی از همین زنها دل در گرو عشق او دارد. سیزده سال منتظر او میماند و در این مدت که مرد از او دور است نه کاری انجام میدهد و نه علاقهای در او برای ادامه دادن زندگی وجود دارد.
مهدي كوشكی تلاش ميكند ريشه بخش مهمي از خشونتهاي امروز جهان را در فرقهگرايي به تصوير بكشد. هر چند اين فرقهگرايي چندان دور نيست، اما بشر مستغرق در ايدئولوژي كور، تنها راه رهايي خويش را در استمساك به فرقهگرايي ميداند. كوشكي نشان ميدهد فرقهگرايي جودا چگونه ميتواند در كمتر از يك ساعت حمام خوني به پا كند كه شما را دچار تهوع رواني كند.
به نام خدا. سلام عرض میکنم خدمت شما بینندگان عزیز. با قسمتی دیگر از سری برنامههای «آشپزی در تئاتر» در خدمت شما بزرگواران هستیم. با توجه به تماسهای مکرری که با برنامه ما داشتید تصمیم گرفتیم تا طرز تهیهی یک نوع غذای نیمهایرانی و نیمهفرنگی به نام «زردچوبه» را به شما آموزش دهیم. (خنده) حتما تعجب کردید که چرا باید اسم یک نوع ادویه روی یک غذای اصلی باشد. باید یادآور شوم که با توجه به اجراهای این روزهای تئاتر ما این پدیده نیز کاملا عادی و طبیعی است.
مولوی برای گروه جوان «پارهسنگ در جیبهایش» به مثابه فیلم هالیوودی است که شخصیتهای مری جونز در آن توأمان لذت میبرند و رنج میکشند. این یک رویاست و تحقق یافتنش، در ابهامی تاریخی فرومیرود، جایی که میپرسیم نابغههای مولوی کجایند.
هفدهمین نشست نقد صحنه با بررسی نمایش «خرده نان» برگزار می شود.
كاهاني در اجراي اين روزهايش در مجموعه نوفل لوشاتو، با بداعت در فرم و استفاده خلاقانه از بازيگران و همچنين تقسيم فضا به دو قسمت، بازنمايي زندگي روزمره يك خانواده ايراني را دچار وقفه كرده است. روايت هفتاد دقيقهاي «تحت تاثير» اگر با فرمي متعارف اجرا ميشد، چيزي بود شبيه انبوه داستانهايي كه اين روزها در تئاتر، تلويزيون و سينماي كشور عرضه و مصرف ميشود. تجربهگرايي كاهاني مبتني است بر آزمون و خطا و لاجرم شكست و فتح، اما شكست بزرگتر همانا تن دادن به منطق حاكم زمانه است تحت انواع رئاليسم اجتماعي منقاد.
این نوشتار نقدی است بر نگاه فرودستانه به شخصیتهای زن در نمایش محبوبهها که با تکرار کلیشههای جنسیتی و مردسالارانه، صرفا به بازنمایی عینی اما ناقص بخشهایی از واقعیت پرداخته است و فرازهای مهمی از واقعیتهای آگاهیبخش زنانه در اجتماع را حذف نموده است و تفاوتهای طبقاتی و زیستی متفاوت زنان را به شکل سطحیانگارانهای نادیده گرفته است. رویکرد نمایش محبوبهها به تغییر و تحول یا تقویت نگاه مترقی و برابر نسبت به زنان و روابط و مناسبات حاکم کمکی نمیکند. گویا در محبوبهها، زنان مستقل و آگاه جامعه و نگاه رهاییبخش زنانه یکسره حذف شده تا از نظم موجود مردسالارانه حتی در فضای دراماتیک نیز پاسداری شود. از طرفی این نوشتار به نقش مخرب تجارت و بازار بر عرصه تئاتر جدی و اساسا تجارتزدگی و میانمایگی و حتی ابتذال که از ویژگیهای بارز تئاتر بازارمحور امروز است، اعتراض دارد.
مرزبان به هيچ عنوان سراغ دراماتورژي و بهروز رساني متن نرفته است و اثري به شدت شلخته و از هم پاشيده را روانه سنگلج كرده است. در واقع، از اين كارگردان كاركشته و با تجربه، اين كار بعيد به نظر ميرسد. پرسش اساسي كه براي تماشاگر پيش ميآيد اين است كه چرا مرزبان متني را كه درباره انقلاب ۵۷ است، بدون هيچ تغيير و بهروز رساني در سال ۱۳۹۷ روي صحنه برده است؟
درنهايت نمايش حريق را ميتوان يك پيشرفت براي افروز فروزند دانست كه در اين وانفساي كالايي شدن هنر و اتميزه شدن افراد، به توليد تئاتر كارگاهي جان دوباره بخشيده است و حتي در نگارش نمايشنامه توانسته از تجربيات اعضاي گروهش سود برد. حريق به راحتي با مخاطبان ارتباط برقرار كرده و در خلق شخصيتهاي به ياد ماندني، تواناست. در فقدان اميد، روايتگر ملال، اضمحلال و فروپاشي است. گامي رو به جلو براي افروز فروزند و تئاتر مورد علاقهاش، اما همچنان محافظهكار نسبت به فرمهاي تازه و امتحان نشده. آيا كشتي به راه خود ادامه خواهد داد يا اينكه فرمان تغيير مسير از جانب ناخدا صادر خواهد شد؟ بايد به انتظار نشست اگر كه حريق همه چيز را خاكستر نكرده باشد.
کلفتهای علیاکبر علیزاد (با دراماتورژی رضا سرور) طراحی و انتخابهای شجاعانه و تاویلمندی از نمایشنامه ژنه ارائه میدهد که امکان برجستهسازی روزآمد لایههای روانشناختی، طبقاتی و سیاستهای جنسیتی متن را در قرن بیستم ویکم نیز میسر میکند.
در نام(برده)، تجربهی شخصی و ناکام یک کارگردان پر ایده تئاتر از روند ساخته نشدن نمایشاش در یک جشنواره خارجی، به زبان اجرایی نامتعارفی ارائه میشود لیکن به دلیل شیوه پرداخت و نیز رویکردهای موجود در محتوی نمایش این تجربه شخصی صرفا در محدودهی یک ایده خصوصی باقی میماند و به ادراک جمعی و انتقادی گستردهتری در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی و هنری و... ریشه نمیدواند.
نمايش استيو جابز، يك روايت شرقي است از مناسبات پيچيده غرب. زيست اينجا و اكنون مهران رنجبر با فلسفهاي كه نسبت به مدرنيته دارد، چندان اجازه نميدهد تا به مانند مستند الكس گيبني، نقدي راديكال باشد از مناسبات سرمايهداري متاخر به سردمداري اسطورهاي چون جابز. در جاييكه عشاق سينهچاك محصولات اپل، هويتي از آيفون و آيپد براي خود ساخته و هر نوع انتقاد را بيدرنگ پاسخ ميدهند، بايد با ادواتي كامل رهسپار منازعه شد. با فرمي راديكل و نظام زيباشناسي نابهنگام و ديگرگو
نمایش آوانتاژ، مستند داستانی مربوط به جنگ است که به طور محتاطانهای ضد جنگ مینماید. قهرمان اصلی ماجرا حسام، پسربچهی نه سالهای است که در بمباران هوایی روز چهارم آذرماه سال ۱۳۶۵ در بلوار راهآهن شهر اندیمشک کشته میشود.
نمایشنامههای سارتر، ضرورت اقتباس و بازخوانی تئاتری از داستانها و رمانهایش را همراه میکند با پرسش و تردید. تهوع رمانی درخشان و البته سختخوان است. پر از ایدههای فلسفی در باب هستی، رابطه زبان و اشیا، پدیدارشناسی و معناباختگی. همان ایده انسان مدرن که در مواجهه با جهان و اشیا، گرفتار سرگشتگی و حسی از غثیان است. بعضی منتقدان آن را یک ضدرمان دانستهاند که خوانندگان خود را به نوعی دلزدگی فلسفی و وجودی میکشاند. مانند قلمرویی مینگذاریشده که در مقابل هر نوع اقتباس و بازخوانی تئاتری یا سینمایی مقاومت کرده و به فرم رمان یا حتی با اندکی مسامحه، ضدرمان وفادار است. خوانش مریم برزگر در نهایت راه چندانی به این عمارت باشکوه و البته رنگارنگ نمییابد و میشود گفت که ناکام است.
نمایش «سیم و سرمه» از هشت تا 20 مهر، هر روز در دو نوبت 18 و 20 در سالن سایه تئاترشهر روی صحنه میرود. سیما شُکری و میثم غنیزاده بازیگران نمایش و گروه تهران الف، کیمیا صرافی و شیوا احمدیسپهر، اجرای زنده موسیقی خاص این نمایش را بر عهده دارند. در ادامه، گفتاری بلند را میخوانید به قلم دکتر «ناهید توسلی»، دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی، نویسنده، پژوهشگر و کنشگر حقوق زنان، درباره نمایش «سیم و سرمه».
«شاباشخوان»، به کارگردانی رضا عربی، یک تئاتر لطیف و انسانی است. صحنه کوچک است و بازیگران در سه ضلع یک مربع نشستهاند. شخصیت اصلی نمایش در میانه نشسته است. این صحنهآرایی، یکی از عوامل لطافت است. در این طراحی هیچگونه خودنمایی وجود ندارد. پرهیز از خودنمایی تا پایان نمایش ادامه دارد. موسیقی زنده، بازیها، ریتم نمایش و حرکتها همه درهمتنیده و به یک کلیت نمایشی تبدیل شدهاند. هیچیک از عوامل بر دیگری برتری ندارد. هرکس تجربه و درک خود را از جهان بازمیگوید. تا اینجا نمایش یک کار موفق و دوستداشتنی است؛ یک تجربه خوب 60دقیقهای از هنر نمایش.
اجرای رحمت امینی در مقام طراح و کارگردان به فضای وودی آلنی وفادار است. اما بههرحال باید این نکته را هم فرض گرفت که درهمتنیدگی زمانی و مکانی، همان یونان باستان با آمریکای معاصر، چالشی است اجرائی که بهراحتی مهار نمیشود. تعینبخشی به شخصیتهایی که مدام در حال رفتوآمد میان چندین فضا هستند، احتیاج به تمرکز و مدیریت بالا دارد؛ نکتهای که در اجرای رحمت امینی سعی شده فعلیت یابد اما همچنان مفصلبندی دقیقی برای این تحرک و سیالیت متراکم نمییابد. شاید در کنار هم قرارگرفتن بازیگران حرفهای با انبوهی هنرجویان مشتاق و کمتجربه، این مسئله را اندکی تشدید کرده باشد. اما هرچه هست، نکتهای است که میتواند نقطه عزیمت فرازونشیب اجرا شود.
اين روزها نمايش «مرگ و پنگوئن» به نويسندگي محمد چرمشير و كارگرداني پيام دهكردي، اقتباسي از داستاني با همين نام از «آندري كوركف» اوكرايني در مجموعه تئاتر شهر روي صحنه رفته است. رمان كوركف به خوبي فضاي خفقانآور جامعه اوكراين پس از جدايي از شوروي كمونيستي را نشان ميدهد
«راندوو» نمایش سادهای است در ظاهر؛ اما میتوان دید در فُرم نوشتاری، پیچیدگیهای داستانی چگونه کنار هم قرار گرفتهاند. اولین تجربه منتظری به نظر تلاشی بامزه و کنایی بر زندگی طبقه متوسط ایرانی است.
ویران، مجموعهداستان کوتاهی از «ابوتراب خسروی» است که «مهدی نصیری» یکی از داستانهای آن به نام «مرثیه باد» را تحت عنوان نمایشنامهای با نام «این قصه را آهسته بخوان» در تماشاخانه مهر، واقع در حوزه هنری روی صحنه برده است. ماجرای داستانی که «ابوتراب خسروی» نوشته است به صورت روایت اولشخص مفرد است که با خاطرات منصور و وداع او با زنش (اشرف) توأم است. او عازم پادگانی در جلدیان است و در یک منطقه مرزی جنگی در سومار بهعنوان یک دیدهبان مشغول پستدادن است.
نمایش پروندهی شمارهی ۸۱ نمایشیست که فینفسه ارزش صحبت ندارد. نمایشیست که آنچنان از تمام اجزا لنگ میزند که بهسختی بتوان به انگیزهای که کارگردان را مجاب کرده که اثرش را به نمایش درآورد پی برد. اما از نگاه دیگری از آن دست آثاریست که باب گفتگوی مهمی را باز میکند که ارزش ساعتها صحبت و پژوهش دارد؛ اینکه پشت این قسم اجراهای ناهنرمندانه چه مقدار دانش و تجربهی تئاتری نهفته است؟ و از آن مهمتر اینکه این نوع تئاترهایی که خود را تجربی مینامند اما به وضوح تعبیر غلطی از آن را به نمایش میگذارند در کجای وضعیت امروز قرار دارند؟
نوشتن درباره «گرنیکا» کار دشواری است و اعلان موضع نسبت به آن کاری دشوارتر. چرا که اثر پر است از تنیدگی مؤلفههای ارزشمند و بیارزش.
در نمایش زهرماری علی احمدی پس از اجرای دو سه نمایش، نشان می دهد آرام آرام در ادامه ی تجرببات کارگردانی خود کارش به پختگی نزدیک شده است. او به عنوان کارگردان هم انتخاب های خوبی برای عوامل و عناصر صحنه اش داشته و هم تلاش کرده اجرای کم نقصی را برای صحنه خلق کند. از سویی دیگر نمایش زهرماری در بازیگری دارای امتیازات ویژه ای است. همه ی بازیگران در این اثر می کوشند با همراهی یک دیگر و با یاری کارگردان نقش هایشان را روان، جذاب و باورپذیر بازی کنند.
روی بروشور تئاتر که دم در سالن آقایی در دستم گذاشت، آقای مسعود میرطاهری اینگونه نوشته بود: «وقتی تمرینات [یا بهعبارت صحیح تمرینهای] این کار را شروع کردم [،] در باورم به نتیجه[ی] آن فکر نمیکردم. قصدم اجرا با شاگردانی بود که چند دوره از مهمترین شیوه[های] بازیگری در دنیا را گذرانده بودند. بارهاوبارها... . امروز میدانم اشتباه حرکت نکردهایم و به همه[ی] علاقهمندان [علاقهمندان بازیگری] میگویم [میگویم] این حرفه بسیار سخت، دشوار، علمی و محترم است. باید آموخت، مهارت کسب کرد و تمرین کرد تا بهمعنای واقعی کلمه بازیگر شد». آنچه را که میتوان به نحو ضمنی در این نوشته بازخواند این است که بیایید در کلاسهای بازیگری من ثبتنام کنید تا از این دشواری برآیید. این کلاسها علمی و محترمند! اما در کمال ناباوری باید بگویم میتوان گفت این اجرا بهطورکلی نهتنها علمی نیست، بلکه میتوان گفت اصلا کارگردانی نشده است.
هیچ فکرش را نمیکردم که در یک عصر گرم بهاری و آن هم در مجموعه ایرانشهرکه در آن ساعات معمولا شلوغ و پرازدحام، به شکل غریبی خالی از جمعیت بوده و گویی بدل به یک متروکخانه عصر حجر گشته بود، نمایشی را ببینم که سخت درگیرم کرده و مرا با خود حل کند. در من بنشیند و در کوچه و خیابان نیز همراهیام کند. تجربه تماشای «سانتیمتر» با داشتن موضوعی تراژیک که ساختار اجرا بر آن استوار گشته، بسیار شعفبرانگیز است و دلنشین چرا که به معنای واقعی کلمه تئاتر است و در خدمت صحنه و مخاطب. متین است. باوقار است. اثر سیاه است اما نگاهش سیاه نیست. زاویه نگاه صاحب اثر به مسالهای که با میزانسن درست و حسابشده طرح میکند، نوعی زبان میسازد که نه تنها در ذوق مخاطب نزده و به دام کلیشههای رایج در نمایشهای به ظاهر اجتماعی نمیافتد، بلکه همچون رود در ذهن مخاطب جریان مییابد و متبلور میشود.
نمایش نظام آباد یک روایت تلخ توام با طنزهای ظریف و کوتاه خود و صرفن این ویژگی های زبانی و شخصیتی نیست بل که روایتی واقعی از داستان آدم ها و زندگی های عادی و البته تراژیکی است که به خوبی کنه شخصیت و زندگی آن ها را نشان می دهد که شاید بسیاری از ما هر روزه آن ها را می بینیم یا درباره ی شان می شنویم.
نمایش «مرزداران» معطوف است به یکی از بحرانیترین مرزهای سیاسی تمام این سالها. مرز ایران و افغانستان، نزدیک شهر تایباد، گرفتار بادهای صد و بیست روزه، ترانزیت مواد مخدر و تغییرات اقلیمی. منطقهای محصور میان بیابان، با چشماندازهای زیبا و البته تجارت پرسود مواد مخدر و گرفتار در چنبره فقر ساختاری مردمانش. جایی که فراموشی و آوارگی بیش از همه جا فراگیر شده است.
دهمین نشست نقد صحنه با بررسی تئاتر جعفرخان از فرنگ برگشته نوشته ی حسن مقدم و کارگردانی رحمت امینی و با حضور داوود فتحعلی بیگی، رحمت امینی، علی رضا نراقی و بهزاد صدیقی و با همکاری موسسه ی افرامانا عصر روز شنبه یکم اردی بهشت ماه ۹۷ در سالن استاد ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزارشد.
پردیس تئاتر تهران در نظر دارد برنامه «چهارشنبه های نقد» را با محتوای نقد و تحلیل نمایش های روی صحنه این مجموعه برگزار کند.
اگر بخواهم بدون مقدمه و حرف پیش، در مورد نمایش آمادئوس نظر بدهم باید بگویم آمادئوس نمایش بدی است. از آن نمایشهایی که بد بودنش اصولی است و گزینهی مناسبی برای اساتید دانشگاهی رشتهی نمایش است که ساعتها بخواهند در موردش توضیح بدهند و بگویند به چه دلایلی یک نمایش بد خواهد بود. البته من نه استاد نمایش هستم و نه قصد اظهار فضل به خوانندگان این نقد را دارم. به همین دلیل تنها از منظر نشانهشناسی تئاتر ارزشگذاریام را توضیح خواهم داد و خود را جای مخاطبی قرار خواهم داد که نه از زندگی موتزارت باخبر است و نه نمایشنامهی آمادئوس فیشر را خوانده و نه فیلم آمادئوس فورمن را دیده. نگاهم تنها معطوف به آنچیزی است که بر صحنه اتفاق میافتد و مقایسهی این نمایش را با دیگر اجراهای تئاتر و فیلم آمادئوس به منتقدان دیگر میسپارم.
نمایش «مرزداران» تجربهایست آبرومند از یک اجرای شریف دانشجویی. متین است و ملیح. متعالی نیست اما از ابتذالنمایی برخی تئاتریها نیز فرسنگها فاصله دارد. به عنوان مخاطب میتوان دریافت که رهجوی و ملکی دغدغه درام دارند و تلاش میکنند که بر تکنیک مسلط شده و اثری سر و شکلدار به تماشاگر ارائه دهند. هرچند این مهم به شکلی دست و پا شکسته به سرانجام میرسد اما با توجه به تجربه کمی که دارند، این مساله قابل اغماض است. سنجش کیفیت یک نمایش در خودِ اثر نهفته نه در تندیسها و جایزههایی که در فلان جشنواره درو کرده است. با این رویکرد، «مرزداران» را فارغ از آن چه در جشنوارههای داخلی برایش اتفاق افتاده بررسی میکنیم.
فضای حاکم بر تئاتر ما با مدیریت ناشیانه، نابخردانه و نالایق برخی مدیران به اصطلاح فرهنگی که نه از هنر سررشتهای داشتند و نه به آن مؤمن بودند، به سمتی پیش رفت که رفتاری تعارفگونه به یک اصل ارزشی و اخلاقی! در تئاتر و اساسا هنر بدل شود. این اصلِ بیاصالت باعث شد که مهمترین دغدغهها، مشکلات، کاستیهای مخاطبان، هنرمندان و اهالی فرهنگ در زیر انبوه لایههای عوامفریبانه و پوپولیستی حاد مدیریتی پنهان باقی بماند و به جایش روشنفکرنمایی قلابی و مذهبینمایی شارلاتانی به منصه ظهور برسد. اساس این حرکت از صداوسیما آغاز شد و کمکم جامعه را به سمت تکصدایی شدن پیش برد. در این شرایط نقد صریح تبدیل به عنصری ضداخلاق و ضدارزشهای انقلابی معرفی شده و همه این تفکرات مسموم به صحنه تئاتر ایران کشیده شد.
نوشتن در مورد نمایشی که بعد از دوبار به صحنه رفتن، بار دیگر برای بار سوم روی صحنه است و همچنان مخاطبان پر و پا قرصی دارد و نقدهای بسیار مثبت و پرشوری دربارهاش نوشتهاند کار سختی است. نمایش فهرست که این روزها با نام فهرست مردگان در حال اجراست، نمایش تحسینشده و پر مخاطبی است که مدافعان بسیاری دارد. اما سعی شده است که بیطرفانه نمایش را دوباره بررسی کنم و امید دارم تا اندکی توجه شما را برای تامل دوباره بر آن جلب کنم.
نهمین نشست نقد صحنه با حضور افشین هاشمی، گلاب آدینه، مونا فرجاد، ریحانه سلامت، محمدرضا مالکی، علیرضا ناصحی، رضا آشفته، بهزاد صدیقی و گروه موسیقی ول شدگان و با همکاری موسسه ی افرامانا عصر روز شنبه پنجم اسفندماه 96 در سالن ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
تفاوتی مهم میان بندبازی کردن و کارگردانی وجود دارد و آن این که بندباز نسبت به خود مسئول است و کارگردان نسبت به مخاطب. و چه گرانمایه است کارگردانی که چنین مسئولیتی را با جان و دل میپذیرد و با همه دردهایی که در نهاد خویش دارد، از این بندِ لغزان و لرزان عبور کرده و شرف و آبرویش را از دستان قدرشناس و ارزشسازِ مخاطب خود طلب میکند. اما در این مسیر کسانی هم هستند که قاعده بازی را عوض کرده، بند روی زمین میگذارند و با چشمانی بسته از رویش رد میشوند و زیرزیرکی خودشان را بندباز ماهر جا میزنند.
تئاتر زباله با این توضیحات شروع میشود. زمانی که میگویم شروع میشود منظورم دیدن تبلیغ یک اثر است. از نظر من از لحظهای که شما تبلیغات یک نمایش را در رسانهها میبینید، آن نمایش برای شما شروع میشود. این شروع میتواند با بیتوجهی شما همانجا تمام شود و یا به همت شما برای حضور در محل اجرا ادامه پیدا کند.
«سویکابوی»، درباره چند مرد ایرانی است که به تایلند سفر کردهاند و در هتل ارزانقیمتی در حوالی خیابان معروف سویکابوی، بانکوک اقامت دارند. ظاهرا قرار است به واسطه طرح داستان هریک و جدال برخی از آنها با یکدیگر، بخشی از مسائل و مشکلات مربوط به گروههایی از جامعهی ایرانی با چاشنی مطایبه به نمایندگی آنها بازگو شود.
هشتمین نشست نقد صحنه با حضور ساناز بیان، امین میری، مرجان ریاحی پور، رسول نظرزاده و بهزاد صدیقی و با همکاری موسسه ی افرامانا در سالن ذوالفقاری فرهنگسرای ارسباران برگزارشد.
تئاتر میتواند صرفا سرگرمی باشد و هیچ اشکالی هم ندارد. اما تئاتر مدعی و پیشرو است که نباید صرفا سرگرمی باشد چرا که تعهد و وظیفهای را بر شانههای خود حس میکند و نسبت به این حس مسئولیت دارد.
نمایش «عاقبت عشاق سینهچاک» با این که ایراداتی جدی بر نمایشنامهاش وارد است و از جمله آثار متوسط نیل سایمون به شمار میآید اما کارگردانی و کنشگری محرکی دارد و سرگرم کننده است. نمایش ظاهرا در پی نقد روابط و ضوابط انسانها در عصر مدرن است که در این راستا زبان الکن و ابتری دارد.
"آندره" سالمندی فرانسوی که در پاریس زندگی میکند، با ورود به دوران کهنسالی و با آغاز ناتوانی ذهنیاش، درگیر مشکلات بیماری آلزایمر میشود و با تغییر ارتباطات انسانی با اطرافیانش، پایان زندگیاش را در خانه سالمندان مییابد.
برای اولین بار در جشنواره تئاترشهر بخش ویژه نقد مکتوب تئاتر از طریق فراخوان عمومی برای هنرمندان و منتقدان جوان تئاتر برگزار میشود.
نمایش پسران تاریخ به کارگردانی و دراماتورژی اشکان خیلنژاد، اجرایی امپرسیونیستی و شاعرانهای است از نمایشنامه شکوهمند، فرهیخته، طناز و در عینحال نامتعارف الن بنت، نمایشنامهنویس، نویسنده و بازیگر ۸۳ ساله بریتانیایی.
نمایش «گم و گور» ، ظاهرا قرار است در فضای متعلق به مردگان، با کسب و کار مرگ شوخی کند.
ایولف کوچولو، یکی از آخرین نمایشنامههای نوشتهشده توسط هنریک ایبسن، از پیشقراولان رئالیسم در نمایشنامهنویسی و درام مدرن است. در این دوره ایبسن آثار دیگری مانند جان گابریل بورگمان و رستاخیز ما مردگان را هم نگاشته است. این آثار سخت، مبهم، تیره و حتی تخیلی مینماید. در هر کدام از این نمایشنامهها با شخصیتهایی روبهرو میشویم که از راه رفته پشیمانند. گویی آلمرز، روبک و گابریل بورگمان همگی بازتابی از شخصیت ایبسن پیر هستند در دورانی که او به خلوت خویش پناه برد و به دروننگری و واکاوی بیشتر در سکوت پرداخت و شناخت و درک شهودی را همراه شخصیتهای اصلی این نمایشهایش تجربه کرد.
همین که میشنوی جمعی از شاگردان زندهیاد سمندریان به همت خود دور یکدیگر گرد آمدهاند و برای نمایش صحنهای دست روی نمایشنامهای گذاشتهاند که تقریباً تمامی جایزههای معتبر تئاتری آمریکا اعم از جایزهی الیویر، جایزهی جامعه تئاتری وِستاِند، جایزهی منتقدان نیویورک و همچنین جایزهی معتبر پولیتزر در سال ۱۹۸۴ را از آنِ نویسندهاش کرده، کمی کنجکاو میشوی که اثر چگونه از آب درآمده است. این مهم از آنجایی برایت برجستهتر می شود که فیالمجموع ارادت و احترامی ویژه به سبک و سیاق نمایشنامهنویس این اثر نیز قائل باشی. همین موضوع کافیست تا نقد این هفته را به نمایشی اختصاص دهیم که این روزها در تماشاخانه پایتخت به روی صحنه آمده است.