فيلم «شناي پروانه» كه بناي روايي و بصري خود را بر اين تفكيك استوار كرده، «جنوب شهريها» را مهاجران غيررسمي ميداند كه بايد به هر شكلي حضور غيرمدني و هنجارشكنانهشان از فرهنگ شهرنشيني پاك شود.
مضمونهايي چون «يأس فلسفي»، «گمگشتگي»، «سادگي»، «هراس از مرگ»، «خودشيفتگي»، «انسانگرايي ليبرال» و... در كارهاي فرمانآرا موج ميزند كه با انديشههاي ماركسيستي و انتقادي كارگرداناني چون مسعود كيميايي، امير نادري، فريدون گله و سهراب شهيدثالث متفاوت است.
اندرسون در بطن اين زمانهاي منجمد و از حركت بازايستاده به رغم همه سرگشتگي و حزن رو به زوال و پاييزي بشري و در ميانه قابهاي ايستا و محتضر، آنتيتز دلنشين و اميدبخش خود را نيز همچون لحظاتي رهاييبخش درون فيلم گنجانده است.
انگار تب شنای پروانه در چند ماه تعطیلی سینما و سروکلهزدن با کرونا فرو نشسته و باعث افزایش واقعبینی منتقدان در مواجهه با این فیلم شده است. موضوعی که به خوبی در نگاههای متفاوت شماری از منتقدان به این فیلم که در ادامه میآید، قابل دریافت است.
شاید فیلم «جهان با من برقص» تماشاگرانِ سینمادوست را متوجه کپیبرداری یا برداشتی علاقهمندانه از فیلم «زندگی یک معجزه است»، ساخته امیر کاستوریکا کند یا نمونههای سینمایی دیگری که در دستهبندیهای روایی رایج «ضدقصه» خوانده میشوند.
مستند نیمه بلند «جای نگرانی نیست!» با توجه به اسم کنایهآمیزش نشان میدهد در کشوری که دارای بیشترین خط زیستی قدیمیترین رویشگاه جنگلی جهان است چگونه با سوء مدیریت و عدم آموزش همگانی میتوان یک ثروت بزرگ را با خاک یکسان کرد!.
پرداخت سینمایی مسئله مصرف گرایی مفرط، بسیار کار مشکلی است و فینچر خود را درگیر پروراندن مفهوم سختی می کند. اینکه مثلا یک مبل را نشان دهیم و در عین حال به پوچ بودنش هم اشاره کنیم و این اتمسفر را کم و بیش حفظ کنیم و گسترش اش دهیم، به شدت فرایند پیچیده و دشواری است.
شاید پیمان قاسمخانی با تکیه بر تجربه موفق حضور خودش و محسن تنابنده در «سن پترزبورگ» راه موفقیت را فهمید و سراغ ایجاد یک زوج تازه در سینمای ایران رفت. زوج درخشانی و جمشیدی متفاوت با زوجهای مشابه سینمای ایران هستند.
کشتارگاه را می توان با خیال راحت تماشا کرد که هم جذابیت بصری بالقوه ای دارد و هم شعور مخاطبش را دست بالا فرض می کند و در این سالها،سینمای ایران به این فیلم ها، بیشتر نیاز دارد. فیلم هایی مثل کشتارگاه، هجوم، تومان و …
لطفا کمی و فقط کمی به شعور مخاطبتان رحم کنید. یعنی بازیگرانی که چند نفر از آنها کارنامه پر و پیمانی دارند و حتی چند سیمرغ و تندیس بازیگری هم گرفته اند، یک بار هم از نویسندگان و کارگردان نپرسیده اند، علت و معلول این موقعیت های پا در هوا چیست؟!
«حکایت دریا» فیلمی است که در سطح پایینی از بیان سینمایی قرار دارد و حتی نمیتوان آن را به عنوان یک اثر شخصی نیز پذیرفت، زیرا هیچ بعدی از ذهن و درونیات شخصیت اصلی را به ما نشان نمیدهد.
منتقد و نویسنده نیویورکی معتقد است که فیلم سینمایی یلدا داستانی معمایی را با انگیزههای بخشش، درست مثل یک اثر جنایی هیجان آمیز روایت میکند. نکته ای که همه تماشاگران فیلم در آن توافق داشتند این است که یلدا بدرستی یک اثر کامل است.
مهمترین تفاوت سینمای مسعود کیمیایی با فیلم «معکوس» پولاد به تفاوت نوع نگاه این پدر و پسر به «لوطی گری» است، مسعود کیمیایی همچنان در فیلم هایش به دنبال «قیصر» زمانش میگردد، درست با همان ویژگیهای سنتی.
حالا نوبت حکایت ماست. یک فیلم که بسادگی زندگی است و نیازی به افزونه های داستانی ندارد تا پیامش را در زرورق پیچیده و به خورد مخاطب دهد. شاید برای همین است که پیشکشی است به کیارستمی.
سعید عقیقی در نوشتاری تحت عنوان «دست ِ تاریک ، دستِ تاریک» نقطه نظرش را درباره جدیدترین ساختهی بهمن فرمان آرا «حکایت دریا» که اکران آنلاین شده است، در اختیار ایسنا گذاشت.
زمانی که فرمان آرا بعنوان یک کارگردان پیشکسوت با پیشینه قابل قبول، فیلم سیاسی اجتماعی می سازد باید داعیه جمع را سرلوحه حرکت فرهنگی خود قرار دهد و تنها به ارائه مانیفستِ شخصی خود بسنده نکند. او در این فیلم تنها دیدگاه شخصی اش درباره مسائل سخت و پیچیده جامعه را روایت می کند.
این فیلم نیز مانند فیلمهای دیگری که شعار دادن را به جای پرداخت به زیرمتنهای درست برگزیدهاند، به زودی فراموش خواهد شد.
میزانسن پایانی و پادرهوای امیر در میان گوسفندان نماینده کلیت اثری است که بین پلات درونی و پلات بیرونی معلق مانده و ابهام ناشی از فقدان وحدت سیستماتیک بین این دو، رشتههای نیمه اول قصهگوی فیلم را بهخاطر سکانسهایی با یک مشت دلار پنبه کرده است.
نخستین نکتهای که در مورد رائول والش به چشم میآید تداوم حیرتانگیز اوست؛ فیلمسازی که با تمامشدن، بیگانه بود. در طول بیش از نیمقرن، بیش از ۱۰۰فیلم را کارگردانی کرد. از معدود کارگردانهای دوره صامت (او محضر گریفیث را هم درک کرده بود) که آمدن صدا به سینما، محوش نکرد بلکه آثارش را غنیتر کرد.
سلطان! مافیا! دستهای پشتپرده! سکه، ارز، ملک، خودرو... . سرسام گرفتیم! حناق شد! و «کشتارگاه» عباس امینی میخواسته درباره اینها باشد؛ درباره این سلطانها، درباره این سرسامها.
فيلم با الهام از رماني به همين نام به قلم «توماس مان» نوشته شده البته «ويسكونتي» از شالوده داستان استفاده كرده تا جهانبيني خاص خود را به مخاطب نشان دهد، از همين رو به رمان وفادار نبوده و چشمانداز جديدي پيش روي مخاطب گذاشته است. از تفاوت اين دو اثر، آهنگساز بودن شخصيت اصلي است كه در كتاب به نويسندگي مشغول است.
قابهاي مورب؛ نظمي كه در كجبودگي كادرها، القاي «آشفتگي» ميكند و حركت در مسيري كه برخلاف خفگي انتزاع صرف در كار نيست و كمتر بيمكان است و بيشتر متكي به شهر و فضاي هراسناك برآمده از مناسبات شهرنشيني، مساله اصلي و قابل توجه فيلم است.
«آدام سندلر» كه پيش از اين در آثار كمدي زيادي به عنوان شخصيتي-لوده- بازي كرده بود حالا در اثر «سفديها» چنان بازي زيبا و فوقالعادهاي از خود نشان داده كه اگر بگوييم نقشآفرينياش بيننده را به ياد بازيهاي هنرمندانه «داستين هافمن» يا «آلپاچينو» در آثار دهه 70 مياندازد، اصلا اغراق نكردهايم.
در اين فيلم، تمام بحرانهاي برخاسته از علت و معلولهاي پيرنگ متناسب با واقعيتي سياه كه فيلم طلا در بستر آن ساخته شده است، مركبي شدهاند براي حمل بارهاي كجي كه پايان فيلم نقاب را از نماي واپسين منزلگاهشان برميدارد.
شروع فیلم تا زمانی که اجساد از سردخانهی کشتارگاه خارج میشوند، بسیار خوب و حساب شده است. سه شخصیت اصلی به ما معرفی شده و معضلی که با آن مواجه هستند در زمانی کوتاه نمایان میشود. سرمای قابهای این دقایق و نورپردازی مناسب برای چنین آغازی میتواند نویدبخش ادامهای پرکشش باشد. اما «کشتارگاه» به همین ده دقیقه ابتدایی بسنده میکند.
سینمای آمریکا طی ۹۰ سال گذشته از این چهره منفور شخصیت بسیار جذابی ساخته است. پس از آلکاپون، از طرف کمیسیون جرایم شیکاگو جان دلینگر به عنوان دشمن ملت شناخته شد؛ البته او هم از سینمای آمریکا سهمی داشت. اما دلینگر بر خلاف آلکاپون بین مردم زمانهاش محبوبیت داشت. او به رابین هود شبیه بود و نهتنها چیزی از فقرا نمیدزدید، بلکه بلافاصله پس از هر سرقت مقداری از پولها را بین مردم کوچه و خیابان پخش میکرد.
تیم بازیگری این فیلم نتوانستهاند به خوبی نقش آفرینی کنند و در سکانسهایی، آنچنان اگزجره بازی میکنند که بر خلاف کاسنپت، تماشاگر را به خنده وامیدارد. بیشک بازیگردانی و تنظیم حس و روابط بازیگران در مقابل دوربین جزو وظایف کارگردان است؛ اما این توانایی نسبت مستقیمی با بضاعت حرفهای بازیگران نیز دارد و نمیتوان از هر بازیگر توقع داشت در حد مارلون براندو بازی کند!
«حوا، مریم، عایشه»، با اشباعشدن موضوعِ فیلم از لحنی که بیشتر متأثر از آموختههای کارگردان از هنر سینما و تحصیلات آکادمیک اوست، شخصیتهای فیلم را وادار به نوعی اعتراف در برابر دوربین میکند. اعترافی که هرچند رنگولعابی سینمایی دارد و در برخی موارد چشمگیر است، اما مانع از مواجهه مخاطب با خواسته اصلی شخصیتها میشود.
نوع نگاه اندرسون به هستی که با احساسات ژرف انسانی همراه است، در نوع بهکارگیری دوربین که به شخصیت بدل میشود، به گونهای تبیین شده که شفقت و همراهی خیرخواهانهاش با انسان مستأصل و رهاشده را در نوع میزانسن و زاویه دوربین و عناصر ارگانیک طبیعت، آشکار میکند.
این فیلم که به ژانر علمی تخیلی وحشتناک تعلق دارد در طول یک ساعت و نیم زمان داستان به خوبی ذهن مخاطب را درگیر خود میکند،نقش اصلی این اثر را ایوان مساگوئه (مسگیو) در قالب کاراکتر گورنگ عهدهدار است.
شهبازي همچنان ميكوشد تا با اجرايي مبتني بر سهولت و گريز از توليد دستوپاگير كار كند، درست نقطه مقابل «انگل» كه مبتني است بر يك اجراي دقيق و اتفاقا پرطمطراق. پس «طلا» در بهترين شكل، فيلمي محلي باقي ميماند كه تنها ميكوشد، قصهاش را تا حد ممكن سرراست تعريف و در ازايش جزييات مضموني را قرباني شكل توليد كند.
در اين فيلم براي زمان تقابل شخصيتها در كنار نوع كنش آنها براي بيان احساساتشان همزمان از برخي ديالوگها بهرهگيري شده است تا طبق همان منطقهاي سينمايي كه نويسندههايي مانند اروين بلكر بدان اشاره كردهاند جنبههاي نازك و عميق برخي شخصيتهاي ايدهآل ترسيم شده جين آستين و حتي خود سازنده فيلم جلوهگر شوند
روزي روزگاري مرحوم هوشنگ كاووسي (منتقد قديمي سينما) درباره فيلم قيصر با تحقير و كنايه گفته بود؛ فيلمفارسي است! كيميايي هم در جواب او گفته بود تخمههايي كه تماشاگران من سر فيلم قيصر شكستند، بيشتر از فروش كل كارهاي تو بوده است. شايد اين جمله از نظر تاريخي نكتهاي را يادآوري كند، اما قطعا چيزي به كيميايي يا فيلم «قيصر» اضافه نكرده است. «ديدهبان» حاتميكياي اصيل ما، بهخاطر اين سرپاست كه از جنس سينما است يا «خاكستر سبز» كه من خيلي دوستش دارم، فيلمي است قابل تحليل و ارزشمند و رو به جلويي كه حقيقتي را براي تماشاگرش فراهم آورده.
75 سال از پايان جنگ جهانگير دوم گذشته است و انگار هنور داستانها در قالب «كلمات سرگشته» براي بدل شدن به هنر جاري و سارياند. با آنكه تصور ميكنيم ديگر مقوله جنگ چيزي براي روايت پلشتيهايش ندارد؛ ناگهان سروكله روايت تازهاي پيدا ميشود.
اين فيلمها فقط يك جمله در تيتراژ كم دارند و اگر پيش از آغاز بر سياهي نوشته ميشد:«هر چه كني به خود كني، گر همه نيك و بد كني» لااقل تكليف تماشاگر با اثر معلوم ميشد و در مرز بين بدويت ملموس و روشنفكري نامحسوس برآمده از مطبوعات گير نميكرد.
در روايت رشيد جانسون اندكي ديرتر تنشها براي شكل گرفتن پيرنگ اصلي آغاز ميشوند اما نوع داستان آن تا حدودي آشنا به نظر ميرسد و مثل برخي فيلمهاي ديگر تعليقهايي ايجاد خواهد كرد مانند فيلم شناخته شده «انگل» و تمامي آن دسته از فيلمهايي كه آغازي پر تعليق احتمالي در آنها احساس ميشود.
«گلوله باران» نمایش دقایق مکث بر پدیده مرگ است و همزمان تاملی بر اهمیت حفظ زندگی. در مستند «گلوله باران» ساخته مرتضی پایه شناس و حسین مومن روایت با اتفاق پیش می رود. داستان در طول فیلم شکل می گیرد و تعلیق و کشش مورد نیاز برای همراه نگه داشتن تماشاگر را پیدا می کند.
«طلا» آخرین ساختۀ پرویز شهبازی که به تازگی اکران اینترنتی خود را آغاز کرده، فیلمی است که خوب شروع میکند و مهمتر از آن خوب به پایان میرسد؛ فیلم طلا بهخوبی شیوۀ ناخوشایند پایان باز را که این روزها به یک مد هنری در فیلمسازی بدل شده است، میشکند.
مستند «همه نیمه من» به کارگردانی مهدی موسویبرزکی را میتوان یکی از خاصترین اشکال مستند پرتره دانست که دست به یک چهرهنگاری جنسیتی- اجتماعی میزند و در واقع هویت جنسی دوگانه را در نسبت با فردیت و هویت اجتماعی شخصیتهای خود واکاوی و بازنمایی میکند.
«خاکستری خالصترین سفید است» Ash Is Purest White درامی اجتماعی - عاشقانه است که با اتکا به نقطه عطف مرکزی و زندگی شخصیتها در زمان بحران، مخاطب را درگیر یک سؤال کلیدی هستیشناسانه میکند: وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
هرچند نمیشود فیلم «مارتین ایدن» را ادای دینی به جایگاه «هربرت اسپنسر» و نظریاتش دانست. اما شخصیت مارتین و سرگذشتش، به روشنی چالشهای موجود در کشف واقعیت و پیداکردن راهی برای توقف بهرهکشی از نیروی ضعیف جامعه توسط ابزارهای مدرن امروز را مطرح میکند؛ چالشی که با گذشت سالیان دراز و انبوه نظریات علمی و جامعهشناسانه، سردرگمی متفکران اجتماعی در برابر واقعیتهای موجود و ناتوانی دستگاههای فکری حاکم را در جهت کسب هویتی انساندوستانه نشان میدهد.
«شکستن همزمان بیست استخوان» یا «رونا؛ مادر عظیم» را باید ستایشی از مقام و جایگاه مادر به شیوهای ظریف و هنرمندانه دانست. فیلمی که قصد دارد با نقب زدن به درونیترین ضعفهای بشری به این امر مهم دست یابد.
«شمشیرباز» فیلمی محصول کشور فنلاند و به کارگردانی کلاوس هارو است. «شمشیرباز» را می توان جزو آن دسته از آثار بی ادعایی به شمار آورد که اتفاقا پرقدرت و مهم ظاهر می شوند و مخاطب را به چالش می کشند.
شخصيت «سنانِ» فيلم نوري بيگله جيلان قرابت بسياري با نسل دهه شصتي ايران دارد، همان نسلي كه از سرزمينهاي تاريخي پايش به دانشگاه گشوده ميشد و در برابر آزاديهايي از جنس دوم خرداد، ميخواست بدل به فرهيختهترين موجود روي زمين شود. مدام فلسفه ميخواند و براي برتري جستن بر همنسلان خويش هر چيزي را زير سوال ميبرد.
آنتونیا شرکا معتقد است ایده مضمونی «خروج» ایدهای تکراری و متکبرانه است.
خروج ابراهیم حاتمی کیا از ضعیف ترین آثار کارنامه فیلمسازی وی به شمار می آید که اگر حضور فراموش نشدنی فرامرز قریبیان در فیلم نبود شاید می توانست سقوط وی نیز لقب گیرد!
ثقفی در «روسی» عشق و حسرت را با خشم و انتقام گره میزند و با یک رویکرد فرمالیستی و وسترنگونه از خاک و باد و باران، برای قهرمانانش جهانی آخرالزمانی پدید میآورد. اینبار قصه نخنما و تکراری تجاوز و انتقام و عشقهای نافرجام، در دایرهای از فضاسازی، رمزپردازی و با اغراق در بدن و بیان بازیگران روایت میشود.
مهمترین کاربرد فیلم «مردهها نمیمیرند»، این است که منتقدان سینمایی را بهسرعت از خود متنفر میکند؛ سینمادوستانی که توقع دیدن صحنههای جذاب «گوست داگ» یا لذتبردن از آشنایی با شخصیتهای نایاب «مرد مرده» را دارند و حالا با دیدن این فیلم، نمره منفی را در کارنامه فیلمسازی جارموش ثبت میکنند.
فیلم «جودی» سقوط تراژیک و فروپاشی یک استعداد بیبدیل را به نمایش میگذارد که در 47سالگی، شش ماه پس از کنسرتهای لندن در تنهایی تراژیک و طردشدگی ژرف بر اثر اوردوز و سوءمصرف باربیتورات و مواد مخدر، در حمام خانه خود در لندن، جهان هستی را بدرود گفت.
رویکرد فیلم این برداشت را برای من ایجاد میکند که مخاطبین زیادی فیلم را پرترهای نه از طرح برگزیت کهنه احمقانه؛ بلکه از مشکلات مردم در حبابی از لندن میبینند. آیا کارگردان چنین قصدی داشته است؟ من نمیدانم؛ اما میتوانم بگویم که اتحادیه اروپا جایی است که به حقوق کارگران بها میدهد و خارج از آن جایی است که مردم باید بیشتر و با بدبینی، ستم بیشتر، انزوای اقتصادی بیشتر و به صورت استثمار شده کار کنند. این فیلم درخشان ذهن را بسیار درگیر میکند.